زهره سادات مهدوي
نام پدر : تاج الدين
دانشگاه : دانشگاه اصفهان
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : ادبيات عرب
مكان تولد : اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد : 1339/06/09
تاريخ شهادت : 1365/10/23
مكان شهادت : اصفهان
عمليات : بمباران هوايي
خاطرات همسر شهید زهره سادات مهدوی(محمدعلی یونسی)
راوي : همسر شهيد

* زهره سادات فرزند اول خانواده بود. وقتی دیپلم گرفته بودند من به خواستگاری او رفتم و عقد و عروسی ما خیلی ساده برگزار شد چون هر دو قانع بودیم و با کمک همدیگر می خواستیم یک زندگی خوبی را بنا کنیم. ایشان خیلی علاقه به درس خواندن داشتند و برای همین 7 الی 8 سال بعد از تولد اولین فرزندم امتحان دادند و وارد دانشگاه شدند چون به عربی خیلی علاقه داشتند رشته ادبیات عرب را انتخاب کردند. ما با همدیگر همسایه بودیم ولی با این حال با دایی ایشان هم رفت و آمد داشتم و از این طریق شناخت کاملی بر روی خانواده ایشان داشتم. معیار ایشان هم برای انتخاب همسر این بود که چون ایشان یک فرد مومن و معتقد و بسیار هم به انقلاب علاقه داشتند آن روزها خیلی برای انقلاب فعالیت می کردند و صبح به صبح در تظاهرات ها ظرکت می کردند و اصلا ترس از به خطر انداختن جان خودشان نداشتند و از همان ابتدا هم عاشق شهادت بودند. ایشان 18ساله بودند چون من هُمافر بودم این موضوع را که فهمیدند موافقت کردند. آن موقع هُمافران با امام دست بیعت داده بودند بنابراین ایشان از این موضوع خیلی راضی بودند و سبب شد که پیوند ما هم صورت بگیرد و انگار با این کار می خواستند کاری برای رضای خدا انجام داده باشند. یادم هست آنقدر فعالیت داشت که حتی انقلاب هم که پیروز شده بود یک شب 22 بهمن به من گفتند بیا روی پشت بام. صدای شما بلند است الله اکبر بگویید تا بقیه هم تشویق شوند و الله اکبر بگویند. من هم دو تا الله اکبر که گفتم همه همسایه ها شروع کردند به الله اکبر گفتن. خیلی فعال و پر جنب و جوش در این زمینه بودند و عاشقانه فعالیت می کردند. مثلا دوربین می بردند و از مراسم ها عکس می گرفتند. سخنرانیهای روحانیون را ضبط می کردند و بعد برای ما و دیگران می گذاشتند تا ما هم بی بهره نمانیم. هر وقت که امام در تلویزیون سخنرانی داشتند عاشقانه می نشستند و تمام سخنان امام را به خوبی گوش می دادند. انگار می خواستند گوش به فرمان ایشان باشند و مو به مو سخنان ایشان را اجرا می کردند. خیلی از دیدن امام شاد و خوشحال بودند و از اینکه به هدف خودشان رسیده بودند در پوست خود نمی گنجیدند و برای همین می خواستند هر کاری که از دستشان بر می آید انجام دهند تا بتوانند این انقلاب را حفظ کنند. چون معتقد بودند این انقلاب آسان به دست نیامده و باید اسلام را حفظ کنند با این حال فعالیت های خودشان را هم انجام می دادند و خیلی زرنگ بودند. مثلا گلدوزی انجام می دادند تا درآمدی داشته باشند ولی یک دفعه خانواده ای بی بضاعت به ایشان مراجعه کردند ایشان هم قبول کردند و گلدوزی هایشان را انجام دادند. به آن خانواده گفتند این کار را انجام داده ام که بیکار نباشم و پولی از ایشان قبول نکردند ولی بعدا به من گفتند. خدا قبول کند. کوچکترین کاری را که انجام می دادند را برای رضای خدا انجام می دادند چون خیلی مذهبی بودند.

* ایشان به عشق خدا و به عشق ائمه خیلی زبانزد بودند. میلاد حضرت رسول اکرم(ص) را جشن می گرفتیم و هر سال جشن برقرار بود. ایشان به حضرت فاطمه زهرا(س) خیلی علاقه داشت. خیلی صبور بودند. مثلا من اداره می رفتم و مشکلاتی برای خودم داشتمم ولی ایشان به زبان نمی آورد و در عین حال هم دانشجو بودند و درس می خواندند و هم دو بچه را عهده دار بودند. من همیشه در مأموریت های کاری به سر می بردم ولی ایشان اصلا شکایت نمی کرد و نمی گفت که خسته شده ام و تازه با خوشرویی با من برخورد می کرد تا خستگی از تن من بیرون بیاید.

* ایشان همیشه با مادرشان درد و دل می کردند. مرتب به خواهر و پدر و مادر رسیدگی می کردند. اگر جایی می خواستیم برویم پارک و گردش با پدر و مادرشان می رفتیم چون به ما خیلی خوش می گذشت چون خانواده بسیار محترم و خوبی داشتند.

* وقتی ایشان حامله بودند قبل از خوردن غذا بسم الله می گفتند. موقع شیر دادن بچه ها وضو می گرفتند. نام بچه ها را با همدیگر به توافق می رسیدیم و می گذاشتیم.

* رفتار ایشان هم با خانواده من بسیار عالی بود. به مناسبت های مختلف کادو می خریدند برای آنها و خیلی به آنها محبت می کردند. حتی یک دفعه که مشهد رفته بودیم برا یپدرم یک رحل قرآن به همراه قرآن خریدند به عنوان سوغاتی و برای مادرم هم چادر نماز گرفتند و خودشان هم دوختند چون ایشان همراه با درس خواندن بسیار هم هنرمند بودند. خیلی برای هر کاری خیرخواه دیگران بودند. مثلا برای عقد خواهرم خیلی زحمت کشیدند و حتی نمی گذاشتند فیلمبرداری از ایشان انجام دهیم و می گفتند ریا می شود. سفره عقد را درست کردند. ظرف ها را می شستند و هر زحمتی که می توانستند به عهده می گرفتند. خستگی ناپذیر بودند چون مردم را دوست داشتند و برای رضای خدا کار را انجام می دادند اصلا خسته نمی شدند و با رضایت کارها را انجام می دادند.

* وقتی نذر می کردند صلوات، دعای توسل، دعای کمیل، حدیث کسا همه را به دقت می خواندند و به نذرشان اهمیت می دادند. ماه رمضان که می شد همیشه زودتر شروع به روزه گرفتن می کردند و کامل روزه هایشان را می گرفتند. ایام محرم مرتب روضه می رفتند و در مراسم های عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می کردند. یک دفعه گفتند چقدر خوب می شد من هم شهید شوم و بعد از ظهر ها صدای اذان را از گلستان بشنوم. ایشان خودشان را آماده شهادت کرده بودند. حتی وصیت نامه خودشان را هم نوشته بود و می گفتم این کارها چیست می گفت باید آماده باشیم. ایشان بچه مان را هم تشویق به عبادت کردن می کردند مثلا زیر جا نماز بچه جایزه می گذاشت که تشویق شود. برای روزه کله گنجشکی او را تشویق می کرد. دعای فرج را که به بنفشه یاد داده بود وقتی می خواند برا یاو دست می زدیم تا او با دین آشنا شود. اول ماه رمضان سال خمسی ایشان بود که حساب میکردند و به صاحبش می رساندند. این کارهای ایشان بر آن است که معلوم می شود حلال و حرام انجام می دادند. نظم و انضباط ایشان طوری بود که سر وقت به وعده های خود می رفتند. از من اجازه می گرفتند که چیزی از زندگی شما به کسی ببخشم اشکالی ندارد؟ می گفتند: شما مختار هستید و اجازه دارید که هر کاری می خواهی می توانی انجام دهی و برای همین دیگر نمی پرسیدم که چه کارهایی انجام می دهی.

* اولین مسافرت ما به مشهد رفتیم بعد رامسر رفتیم و بعد از آن تهران. خیلی به ایشان و من خوش گذشت چون خیلی خوش اخلاق بودند. دومین سفر را هم به مشهر رفتیم. به پدر و مادرشان می گفتند با همسر من سفر خیلی بیشتر خوش می گذرد.

* همیشه دیگران را از غیبت کردن نهی می کردند و می گفتند راجع به خودمان صحبت کنیم. کار دیگران اگر خوب است برای خودشان خوب است. اگر هم بد است برای خودشان بد است به ما مربوط نمی شود.

* ایشان عضو انجمن ایتام هم بودند. حتی وصیت کرده بودند که بعد از من کمک به ایتام را فراموش نکنید و کمک به زیردستان را یادتان نرود. اصلا در تشریفات نبودند و ساده زندگی کردن را دوست داشتند. آرزوی ایشان مکه رفتن بود. حتی ثبت نام هم کرده بودیم. همسرش می گوید آن شهیدی که به شهادت می رسد پیوسته خیلی مسائل بوجود می آید که به آن درجه می رسد. شهدا دید وسیعی داشتند و ما اصلا به آن جهان بینی نمی رسیم.

* مادر ایشان هم به نام بدر السادات عاملی زنی فداکار و خیلی مهربان بودند به طوری که خیلی صله ارحام پرستی می کردند و متین و خنده رو بودند به طوری که همسرشان مراسم قرآن می گرفتند در فامیل معروف بودند که دلسوز همه هستند. اگر کسی می خواست جهیزیه بگیرد قدمی و فکری کمک می کردند. صفا و صداقت ایشان زبانزد فامیل بود.

* ما یک دختر 7 ساله داشتیم و دیگری 7 ماهه بود. آن موقع پدرم در مکه بودند می گفتند ناخودآگاه برای زهره دعا می کردم. بنفشه هم خواب دیده بود که گفته بود مادر جون خواب دیدم که در شهدا هستم و به شهدا آب می دهم. آن شب من شیفت بودم. زهره سادات و دو تا بچه هایم به خانه پدرش رفته بود که در خیابان فروغی بود. قرار بود مادرش کنار او برود ولی زهره به خانه آنها رفته بود و گفته بود من امشب آمده ام اینجا به جای آن شما پنج شنبه به خانه ما بیایید. همان روز هم مسعود برادرش از شهرکرد آمده بود چون آنجا تحصیل می کرد با اینکه به کلاس های درسش خیلی اهمیت می داد آن روز دلش هوای مادر را کرده بود و به خانه مادرش امده بود. مسعود 19 ساله بود و دانشجوی رشته کشاورزی بود. زهره سادات قبل از آن خواب پیامبر گرامی اسلام را دیده بود که خم می شود دست ایشان را ببوسد. گفته بود من محرم به شما هستم. ایشان هم گفته بودند بیایید در بهشت جای شما را نشانتان بدهم برای همین وصیت نامه اش را نوشته بود. من هم خواب دیده بودم که دو چشم هایم را از دست داده ام. وقتی برای زهره تعریف کردم ناراحت شد و روی دست خودش زد.

* آن شب همه در خانه مادرش جمع بودند. خواهر، مادر، برادر، دو تا بچه هایم و زهره چون آن زمان خیلی در شهر اصفهان بمباران می شد آن ها هر وقت که بمباران می شد و آزیر خطر را می شنیدند به سرعت به زیرزمین می رفتند. خواهرش تعریف می کند که آن شب باقالی پلو پخته بودیم و در یکی از اتاق ها که کرسی داشت جمع شده بودیم با اینکه از آن اتاق دوران سال کسی استفاده نمی کرد ناگهان صدای آژیر خطر را شنیدیم من اصلا متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاد و فکر می کردم که چند کاف ردیم افتاده حالا نپو که خانه در اثر بمباران ویران شده و من زیر آوار هستم. زهره سادات بنفشه و بهشته و بدرالسادات عاملی و مسعود به شهادت رسیدند و من چشم هایم که بچه هایم بودند را واقعا از دست دادم. بعد از آن ماجرا با خواهرش ازدواج کردم و مکه زهره قسمت خواهرش شد.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.