شهید حبیب الله بردران توکلی در اول مرداد سال 1339 در تهران دیده به جهان گشود. دوران دبستان خود را در یکی از مدارس تهران به نام دبستان ذوقی گذراند. از همان دوران طفولیت به گفته های خود اعتمادی راسخ داشت، هیچ چیز را بدون دلیل نمی پذیرفت. بیشترین افکار و اعتقادات وی از دوران چهارده پانزده سالگی شکل گرفت، به خصوص پس از گرفتاری مختصری که برای یکی از اعضای خانواده اش پیش آمد. در همه رفتار و کردار او بوی مذهب احساس می شد. از زمانی که اسلام را به عنوان یک مکتب شناخت، به امام عشق می ورزید. همیشه با اعتقادات قلبی خاصی از وی سخن می گفت. کلاس چهارم دبیرستان بود که زبان عربی را به عنوان یک برنامه جدی آغاز کرد. به ورزش به عنوان یک برنامه و عامل خود سازی و تقویت جسمی اهمیت زیادی می داد. کوهنوردی را بسیار دوست می داشت و شاید سرسختی در مقابل مشکلات را از صخره های بزرگ کوه ها آموخته بود. وی به مطالعه علاقه مند بود و درباره اصول اعتقادی، مباحث فلسفه و تاریخ مطالعه می کرد. ورود به دانشکده پزشکی نقطه عطفی در برنامه ها و فعالیت های حبیب ایجاد کرد. حبیب در رشته پزشکی ثبت نام نمود تا با بیشترین نیرو به خدمت مردم مستضعف و دردمند شهرها و روستا ها بپردازد. کمبود پزشک متعهد، متخصص و مسلمان، شهید توکلی را به شدت رنج میداد و او را که دارای استعدادهای سرشار و فوق العاده و پشتکاری محکم بود بر آن داشت تا با خدمت در این حرفه وظیفه الهی خویش را هرچه بهتر به اتمام رساند. تمام دروس را با تحقیقات عمیق و مطالعات گسترده میگذراند. همیشه پس از اتمام کلاس درس به پرسش و بحث با استادان میپرداخت تا ریزه کاری های دروس را دریابد. اما دیری نپایید که خفقان شدید رژیم دیکتاتوری شاه خائن، وظیفه بسیار سنگین دیگری را به حبیب گوشزد کرد. او دریافته بود که علت اصلی روشنفکری پزشکان و جدایی آن ها از مردم، رژیم طاغوتی و استبداد حاکم بر دانشگاه هاست. به همین دلیل به فعالیت سیاسی و عقیدتی گستردهای با دانشجویان مسلمان پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های شهید توکلی اوج گرفت. به گونه ای که در درگیریهای دانشجویان هودار منافقین و سایر دانشجویان مسلمان نقش بسزایی داشت. حبیب نیز همانند دیگر برادران فعال،عاشق امام بود و به همراه چند تن از برادران دیگر، هسته مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده پزشکی را تشکیل داد. هفته ای یک یا دو بار به همراه کمیته امداد پزشکی انجمن اسلامی به روستاهای اطراف کرج و قزوین می رفت و با محرومان گفتگو میکرد. وی با آغاز انقلاب و تعطیلی دانشگاه ها برای مطالعات مذهبیاش به همراه یکی از دوستانش به افغانستان رفت تا از اوضاع سیاسی جهانی اطلاع یابد و کمک حال آنان نیز باشد. وی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آمال عشقورزی را در جبهه های نبرد یافت و عاشقانه به سوی سنگرهای خط مقدم نبرد علیه مزدوران امریکایی صدام شتافت و بالاخره در 25 آبان 1359 و سه روز قبل از عاشورای حسینی در منطقه سوسنگرد به شهادت رسید.
06 ارديبهشت 1403 / 16 شوال 1445 / 2024-Apr-25