بر پهن دشت نقره فام دامنه صحرا، در کنار افق، همگام با حرکت، در صبح گاه فلق، چه زیبا می درخشی. سبزیت، صلح و آزادی خلقم را نوید می دهد و تنه عظیمت، همت والا می آموزد. چه لاله ها پیش پایت روئیدند تا صیاد نتواند که کبوتر سپید مرا ز بامت برباید. و ابرها چه اشک ها برایت ریختند تا عظشت فرو گزارد. همرزمانم در پایت اسودند و برادرانم از ... الهام آموختند. و در تنگی غروبی که بر تو گذشتم قارقار کلاغ شب رنگ شومی فال سیاهی را بر دامن نور رقم زد و چشم هایم را بستم که غمگینی فنای نور را نبینم. و در باز شدن شفق گلگون را دیدم و لبخند لاله را و از کنارت شاد گذشتم تا در فردای نور با تو دیدار کنم. در آن روز دیگر آوای شوم جغدان را بر فرازت نخواهم شنید و بر دل خونت مرهم و بر فسردگی از سرمایت گرمی. در دیدارگاه افق، سرخی فلق، پیام آورم خواهد بود.
خداحافظ -59/09/10
02 خرداد 1403 / 14 ذيالقعده 1445 / 2024-May-22