شهید سعید علایی در سال 1340 در محل خوانسار تولد یافت. شهید سعید علایی از اولین فرزند خانواده و محبوبیت خاصی برخوردار بود. پدر شغل معلمی و مادرش خانه دار بود. از لحاظ وضع زندگی متوسط بودند. سعید در زمان تحصیل با جدیت درس میخواند و همیشه از دانش آموزان ممتاز بود. در دوران تحصیل ابتدایی اش چندین بار موفق به اخذ جایزه شد. در تابستان سال چهارم و پنجم ابتدایی بود که در کلاس قرآن شرکت کرد و به علت اینکه از علاقمندان این درس بود علاوه بر یادگیری سریع موفق شد که دوباره جایزه بگیرد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را و دبیرستان را در خوانسار گذرانید و همیشه از محصلین ممتاز بود. به مطالعه کتب درسی و غیر درسی علاقه زیاد داشت. قبل از انقلاب سعی می کرد با تهیه کتب مذهبی به مطالعاتش بیفزاید. در سال 1356 به بعد که مبارزات علنی ملت ایران به رهبری امام خمینی علیه طاغوت آغاز شد، زمانیکه مردم ایران می گفتند مگر می شود بدون سلاح علیه شاه قیام کرد و ... سعید از معدود کسانی بود که خط انقلاب و رهبر آن را شناخته بود و همراه با دوستان دیگرش به تظاهرات و راهپیمایی پرداختند. شب های سرد زمستان را بیشتر در مسیر خیابان و نقاط حساس دیگر به نگهبانی و کشیک مشغول بود. او ناراحت بود که چرا آنگونه که مردم تهران و قم و اصفهان در تظاهرات و اعتصابات شرکت می کنند مردم شهرش شرکت نداشتند. در تشکیل نمایشگاه جهت آگاهی و ارشاد مردم و جمع آوری و پخش اعلامیه و عکس و پوستر فعالیت شدید داشت. در سال چهارم دبیرستان از طرف ساواک تحت نظر بود و به همین جهت سعی داشت که کتاب ها و اعلامیه هایی که مورد سوء ظن مامورین بود در خارج از منزل نگاه دارد. چندین مرتبه با مامورین درگیری پیدا کرد. 13 محرم در خوانسار و در 17 شهریور 1357 بود که باز در تهران با مامورین درگیری پیدا کرد. اما خداوند او را نگاه داشت تا به انقلاب و اسلام خدمت بیشتری بکند. در تابستان 1357 به دانشگاه وارد شد و در کنکور سراسری شرکت نمود و در رشته مهندسی مخابرات قبول شد و در شهریور ماه 1357 به دانشگاه وارد شد و فعالیت خود را نیز در آنجا ادامه داد. در 22 بهمن 1357 نیز ضمن درگیری با مامورین شاه در تهران باز هم خداوند او را حفظ کرد. وقتی به دانشگاه رفته بود باز هم از خوانسار غافل نبود و با فرستادن عکس و پوستر و دعوت از سخنران ارتباطش را برقرار می کرد. بعد از بازگشایی دانشگاه که اوج درگیری با گروه های وابسته به شرق و غرب بود بعضی اوقات ساعت ها می نشست و با کسانی که به این گروه ها تمایل داشتند بحث می کرد تا شاید بتواند آنها را به اسلام برگرداند و خودش بخاطر اصالتی که داشت هیچ موقع به این گروه ها تمایل پیدا نکرد. با شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها او هم مانند دیگر دانشجویان متعهد و مسلمان در این امر شرکت کرد و با ورودش به جهاد سازندگی خوانسار خدمت صادقانه خود را آغاز کرد و قبل از شهادتش تقریبا دو سال خدمت کرد به روستاییان محروم را با افتخار ادامه داد. وقتی که وارد جهاد سازندگی شد هنوز کمیته فرهنگی در خوانسار تشکیل نشده بود او همراه دیگر دوستانش این کمیته را به راه انداختند و مسئولیت تبلیغات آن را شخصا بعهده گرفت از همان ابتدا با علاقه زیادی که به کارش داشت معتقد بود که قسمت زیادی از فعالیت های فرهنگی خصوصا در روستا به وسیله تبلیغات انجام می گیرد. او با جدیت کار می کرد و با رفتن به شهرهای تهران و اصفهان و قم سعی می کرد انواع پوسترها و عکس ها و اعلامیه ها را به همراه بیاورد و در معرض دید مردم قرار دهد و با تشکیل کتابخانه و نمایشگاه و آوردن سخنران و نوارهای مذهبی جهت آگاهی توده مردم توجه بسیار داشت. به وسیله حروف کلیشه و تصویر که خودش از تهران تهیه کرده بود تابلویی نوشت و تصویر پرده ای تهیه می کرد که نمونه هایی از آن هم در جبهه های جنگ و حتی در اصفهان در میدان امام در تصویرهای تلویزیونی دیده شده است. در تشکیل کلاس های آموزشی با ویدئو و نوارهای مذهبی و آوردن سخنران و استاد توجه زیاد داشت. اکثر شب ها را به خاطر اینکه در جهاد سازندگی یا در روستاها خدمت می کرد به خانه نمی رفت. وقتی از او سوال می شد چرا به خانه نمی روی می گفت: که می خواهم با نبودن من در خانه عادت کنند که وابستگیم کمتر باشد. باید به روستاهای محروم و دوردست بیشتر رسید. برای جهاد تعطیلی و غیر تعطیلی و شب و روز فرقی ندارد و سعی او نیز همین بود. با شروع جنگ تحمیلی سعید نیز مانند دوستان دیگرش که شهید شده بودند خود را در این جنگ سهیم می دانست و از همان ابتدا با مسئله جنگ خیلی جدی برخورد می کرد. در اردوی آموزشی یک ماهه ای که از طرف جهاد سازندگی دو ماه بعد از شروع جنگ ترتیب داده شده بود شرکت کرد و بلافاصله به جبهه اعزام شد. مدتی در جبهه بود و بعد مراجعت و در کمیته فرهنگی فعالیت مجدد خود را شروع نمود و در حمله فتح المبین به عنوان نیروی جهادگر در جبهه فعالیت می کرد و در حمله طریق القدس که منجر به آزادی بستان شد شرکت داشت. وقتی که برای آخرین بار از جهاد اجازه می خواست که به جبهه برود و به خاطر داشتن نیاز به او اجازه نمی دادند تا بالاخره به ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی اصفهان مراجعه کرد و با اصرار نامه ای از جهاد گرفته و به جبهه اعزام شد. گویا او می دانست که شهید می شود زیرا موقع خداحافظی بنا به اظهار بسیاری از دوستان و آشنایان از آنان طلب حلالیت می کرد و حتی از لحن کلام و آخرین نامه هایش نیز بوی شهادت می آمد. وقتی که دو تن از همراهانش در ضد حمله مجروح شدند آنها را به پشت جبهه تا دزفول و اندیمشک آورده بود و بلافاصله به خط مقدم برمی گردد. وقتی که دشمن دست به یک ضد حمله قوی می زند او که در نوار مرزی موسیان در جبهه عین خوش بود بعد از هدف دادن چند تانک دشمن که قصد پیشروی به مواضع خودی را داشتند به وسیله تیری که به سرش اصابت کرد در تاریخ 1361/8/30 به لقاء الله می شتابد.
22 شهريور 1403 / 8 ربيعالاول 1446 / 2024-Sep-12