Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
محمود امين پور
نام پدر :
يدالله
دانشگاه :
علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي ارشد
رشته تحصيلي :
معماري
مكان تولد :
اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد :
1341/01/01
تاريخ شهادت :
1365/03/20
مكان شهادت :
فاو
عمليات :
والفجر 8
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات مادر شهید محمود امین پور
راوي :
مادر شهيد
* محمود از بچگی، خیلی زرنگ و باهوش و فعال بود. تا انقلاب درسش رو به خوبی می خواند، موقعی که انقلاب شد، آ شبی که شلوغ شد منزل آقای خاتمی بودیم؛ اصلا از هیچ جا خبر نداشتیم ولی محمود خودش رفته بود آنجا، مثل اینکه دنبالش کرده بودند و به یک خونه پناه برده بود و تلفن زد و گفت: «مامان، این جا خیلی شلوغ، خیلی کشت و کشتار می کنند، زد و خورد است من جرات نمی کنم بیام تو خیابون ها، میشه امشب بمونم؟» گفتم: نه بابا! (دلواپس بودم) ...همه شهر را آتش زده بودند. یک دوچرخه کوچک گرفت و خودش را رساند این جا که من ناراحت نشوم. یک مرتبه دیگه پلیس دنبالش کرده بود تو تظاهرات، دیدم آروم آمد لباس هایش را برد داخل حمام شست. گفتم: «چطور شده؟» گفت: هیچی!.. یعنی هرکاری داخل انقلاب کرد، مخفی می کرد از من. یک وقت خبر می دادند که اعلامیه پخش کردند بعد می فهمیدیم که محمود هم جزو آن ها بوده، اعلامیه می برد شب ها پخش می کرد.
* امتحان دیپلمش را که داد با دو تا از دوستانش داوطلبی اعزام کردستان شدند. 2 سال و 9 ماه کردستان بودند.
سال 60 به اصرار من که می گفتم: «مملکت ما به جوون های تحصیل کرده هم احتیاج داره، کنکور داد و این قدر این طرف و آن طرف می رفت تلفن زدیم تا پیداش کردیم و خبر قبولیش رو بهش دادیم. برگشت در جبهه. گفتم: «مامان! برو دانشگاه» گفت: «مامان! الان کردستان نیرو کمه، احتیاج به نیرو دارند. اون وقت من برم درس بخونم؟!» گفتم: «مامان! من ازت خواهش می کنم، شما 2 سال و 9 ماه اون جا بودی، دانشگاه هم که رفتی فرق نمی کنه، فعالیت خودتو بکن.» رفت تهران، 2 سال درسش را خواند، هروقت هم فرصتی پیدا می کرد، می رفت جبهه. تا این دفعه آخر که ما اسباب کشی می کردیم ، اومد کمک کرد. بعدهم کردستان رفت. بود. برای تحقیق با استادان و دانشجوها اردوئی رفته بودند. 23 فروردین بود که آمد گفت: «مامان اومدم خداحافظی کنم.» من هم راضی بودم، گفتم: «به سلامت» رفت و بعد هم این افتخار نصیب ما شد که شهید شد.
* وقتی مرخصی می آمد، اگر نصف روز یا یک روز این جا به خاطر کار شخصی خودش می ماند، می رفت آن نصف روز حقوق را که برای خودش مانده بود می ریخت به حساب جبهه و هرچی هم که پس انداز و حقوق نگرفته داشت وصیت کرده بود اینها را بریزیم به حساب جبهه. خیلی درحلال و حرام دقت می کرد. نمازهایی می خواند که من واقعا حسرت می خورم که چطور این جوان ها این طور خدا رو شناختند و رفتند. هروقت اتفاقی می اومدم و نگاه می کردم بدنم می لرزید از نمازها و قنوت هایی که این بچه می خواند. خیلی هم به دعای کمیل علاقه داشت، هرجایی که بود دعای کمیلش ترک نمی شد، خیلی با ایمان بود.
* در خواب دیدمش، گفتم: «مامان! چه طوری شهید شدی؟ به کجات گلوله خورد؟» دست گذاشت روی سرش و گفت: «مامان، من دستم خورد به دست امام حسین(ع)».
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
25 ارديبهشت 1403 / 6 ذيالقعده 1445 / 2024-May-14
شهدای امروز