دانشجوي پاسدار سعيد گلبيدي در پنجم آبان سال 1339(ه.ش) در خانواده اي متوسط متولد گرديد، 7 ساله بود که پدرش را از دست داد و مجبور به ادامه زندگي بدون برخورداري از محبت پدر مهربانش گرديد. از همان سنين کودکي تکيه بر قامت استوار و مصمم خودش را تجربه کرد. سعيد سال هاي زيادي را در تنهايي و غربت گذراند، آن قدر متواضع و مقاوم بود که هميشه از ذکر دوران تنهايي و رنج هايش خودداري مي کرد. گاه فشار ناراحتي و رنجش او به حدي مي رسيد که دردش را توام با لبخندي که حاکي از عمق نارحتيش بود، بازگو مي کرد. او مصداق کلام علي(ع) بود که فرمود: «مومن شاديش در رخسار و اندوهش در دل است» و سعيد اين گونه بود. با شروع انقلاب اسلامي، سعيد که در دبيرستان سلمان شيراز از سال هاي آخر تحصيلش را مي گذراند از جمله افرادي بود که در صف او تظاهرات عليه رژيم منفور شاه، حاضر مي شد و با فريادهاي الله اکبر ـ خميني رهبر، لرزه بر پيکر جانيان رژيم شاه مي افکند. سعيد فعالانه در تشکل انجمن اسلامي، دبيرستان مشارکت و همکاري مي نمود در بين برادران انجمن اسلامي دبيرستان محبوبيت خاصي داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، با تلاشي پي گير همراه با خود سازي هاي اسلامي خود را براي تحصيلات دانشگاهي آماده کرد و در رشته آمار دانشگاه شيراز پذيرفته شد. جو آلوده دانشگاه که از فرهنگ آموزشي و تربيتي متعفن غربي و فساد سياسي و اخلاقي گروهک هاي منافق و ملحد آکنده بود. روحش را مي آزرد و همواره روح بزرگش، در تعب و درد بود. تا اين که پس از گذراندن نيم سال از تحصيل همراه با ديگر برادران مسلمان بر ويرانه هاي فساد و تباهي فرهنگستان غرب، تاختن آغازيد و با فرياد و با فرياد «دانشگاه اسلامي ايجاد بايد گردد، فرهنگ آمريکايي نابود بايد گردد» دانشگاه را به تعطيل و توقف کشانيد. سعيد پس از تعطيل دانشگاه ها و با شروع انقلاب فرهنگي، با عضويت در سازمان دانشجويان مسلمان به همراه چند تن ديگر از برادران دانشجو براي فعاليت فرهنگي به منطقه محروم فيروزآباد فارس عازم شد. پس از مدتي با ترتيب دادن کلاس هاي آموزشي و نمايشگاه و... توانست در جهت شناساندن انقلاب اسلامي کمک بسزا و موثري به مردم محروم آن منطقه بنمايد. مردم روستاهاي فيروزآباد و علي الخصوص جوانان آن منطقه چهره پر عطوفت و صديق او را که از نور نيتي خاص برخوردار بود بياد دارند. با شروع جنگ تحميلي، سعيد به همراه سه تن از برادرانش جهت شرکت در جهاد مقدس راهي شيراز شد تا پس از کسب آموزش هاي لازم نظامي به جبهه اعزام شود. ليکن پس از 3 ماه آموزش موفق به عزيمت به جبهه نشد. بالاخره از جبهه از اينکه فيض شهادت نصيبش نگرديده بود محزون بود، پس از مدتي در شهريور سال 60 ازدواج کرد و هنوز مدتي از ازدواجش نگذشته بود که دوباره به جبهه رفت و اين بار نيز سعيد به سلامت از جبهه بازگشت و به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و اين سومين بار بود که سعيد داوطلبانه به جبهه مي رفت اما اين بار همسرش در انتظار فرزند به سر مي برد و آمادگي اين آزمايش را نيز داشت. او به کربلاي رقابيه رفت، پس از پانزده روز که در آن منطقه با دشمنان خدا مشغول نبرد بود بالاخره همزمان با عمليات فتح بيت المقدس به هنگام باز پس گرفتن يکي از تپه هاي مهم و استراتژيک رقابيه، در تاريخ 61/02/15 قلب مهربانش، هدف ترکش کاتيوشاي مزدوران بعثي قرار گرفت و شهادت را به جان خريد و با سرور شهيدان محشور گرديد. پس از شهادتش تازه فهميديم که سعيد، نماز شب مي خوانده است و به تأکيد به همسرش گفته بود که مبادا به کسي بگوئيد که من نماز شب مي خواندم.