شهید مهدی غیاثی ثانی در بیستم خردادماه سال 1344 در یک خانواده ی مذهبی در تهران دیده به جهان گشود. سومین فرزند خانواده بود. خانواده ی او از ابتدا در تربیت روحی و معنوی او دقيق و پرتلاش بودند. به خاطر ندارند که از 15 سالگی نماز و روزه اش ترک شده باشد. از کودکی با مجالس سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله انس گرفته بود و علاقه فراوانی به خاندان، اهل بیت عصمت و طهارت داشت.
دوران ابتدایی را در دبستان آئین روشن درس می خواند. از ابتدا دانش آموز پرتلاش و پراستعدادی بود. دو نوبت تقدیرنامه کتبی از اولیای مدرسه دریافت نمود و یک بار هم عکس و مشخصاتش در روزنامه چاپ شد. پس از گذراندن دوره ی ابتدایی وارد مدرسه ی راهنمایی شد. این دوران، اوج گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام بود، او با وجود این که ۱۲ سال بیشتر نداشت، به اتفاق دوستان خود، وارد مساجد گشته، مخفیانه اعلامیه های ضد رژیم را به علاقه مندان می رسانید در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم طاغوت شرکت می کرد.
تا زمانی که در تهران بود، هرگز نماز جمعه اش ترک نمی شد. بعد از اتمام دوره ی راهنمایی وارد هنرستان شهید سروندی در رشته ی الکترونیک شد. از همان بدو ورودش نقش فعالی در امور فرهنگی و مذهبی داشت. در آن زمان که گروهک ها نقش مهمی در اغتشاش مدارس داشتند و رو در روی افراد در مدارس قرار می گرفتند با موضع گیری صریح و قاطع در قبال این گروهک ها، خشم و انزجار خود را نسبت به آن ها ابراز می کرد و مانعی بر سر راه آن ها بود. وی با ثبت نام در انجمن اسلامی هنرستان می خواست رسالتی را که بر دوش او بود به انجام برساند در این راه لحظه ای آرام و قرار نداشت دائم تاکید می کرد که خداوند بر ما عنایت فرموده که ما را در این زمان و تحت رهبری این امام آفریده می باید با جهاد و تلاشمان در راه خداوند شکر این همه نعمت را به جای آوریم. بین دوستان و آشنایان و کسانی که او را کم و بیش می شناختند شخصی الگو و نمونه بود و چه بسیار افرادی که معیار اعمال خود را گفته ها و رفتار او قرار داده بودند زیرا از همان ابتدا که کسی با او آشنا می شد پی به پاکی و خلوص او می برد. آن قدر در صحبت هایش جذابیت و گرمی احساس می شد که افراد در همان برخورد اول شیفته ی وی می گردیدند. شهید غیاثی چه در هنرستان و چه در خارج از هنرستان باعث روشنی بسیاری از افراد بی تفاوت و هدایت آنان در جهت تعهد به انقلاب و اسلامی می گردید.
در یک ماه رمضان تمام آیات قرآن را برحسب موضوعات مختلف طبقه بندی کرد و در دفترچه ای برای خود یادداشت نمود و هر جا لازم می آمد، آیه ی مربوطه را پیدا می کرد و به کار می گرفت. نوارهای شهید مطهری را زیاد گوش می کرد و كتاب غير درسی زیاد مطالعه می نمود. اكثر شب ها برای به جای آوردن نماز شب از بستر بر می خواست، تصمیم گرفته بود، چهل شب چهارشنبه به جمکران برود که ۲۰ تا ۲۷ نوبت بیش تر توفيق نیافت.
وی را به اتفاق ۵۰ نفر دیگر از اعضای انجمن اسلامی انتخاب کردند و در محل مخصوصی تعالیم علمی، سیاسی و فرهنگی مخصوص دادند ولی «مهدی» به علت کم بودن نیرو خود را به بهشهر منتقل کرد و در آن جا به کمک یکی از مهندسان ایرانی موفق به تعمیر دستگاهی شدند که قبلا، کارشناسان «شوروی» روی آن کار می کردند. همین خدمات حدود دو سال انجام وظیفه در وزارت کشور ورود وی به دانشگاه را مدت ۲ سال به تاخیر انداخت، ولی او شیفته ی ورود به دانشگاه و تحصیلات عالیه بود سرانجام در دانشگاه صنعتی شریف در رشته ی فیزیک کاربردی پذیرفته شد.
در تاریخ ۱۹ اردیبهشت سال 1365 در پی صدور فرمان امام مبتنی بر حضور گسترده ی مردم در جبهه، با وجود مخالفت مسئولان وزارت خانه، عازم میعادگاه عاشقان الله و روح الله گرديد.
خود شهید غیاثی می گوید «پس از مدتی که سنم به حدی رسیده بود که می توانستم در جبهه شرکت کنم، به خاطر یک سری مسائل کاری بهم اجازه نمی دادند در جبهه باشم، همیشه از این رنج می بردم بارها و بارها در خلوت گوشه ای می نشستم از خدای خود می خواستم که کاش من یک بسیجی بودم. چون بسیجی بودن خیلی لیاقت می خواهد بچه هایی که اول جنگ در جنگ شرکت می کردند، آن چنان اخلاصی در آن ها بود، آن چنان اخوتی در آن ها بود که وقتی دو نفرشان پیش هم می نشستند و من برخورد آن ها را با هم می دیدم. فکر می کردم از دنیا و آخرت خیلی عقبم که هنوز نتوانسته ام که یک شمه ای از چیزهایی که آن ها برداشته اند و برای آخرتشان جمع کرده اند. جمع كنم و به همین خاطر هر روز احساس می کردم که قلبم سیاه تر می شود. اما وقتی موقعیتی پیش آمد که به جبهه بیایم روز اولی که وارد جبهه شدم، بچه هایی که در کنارم دیدم، صلح و صفایی که میان آن ها بود، آن عشقی که این ها به هم می ورزیدند را دیدم یادم است اولین لحظه ای که برایم پیش آمد خیلی گریه کردم، چون که آرزویم این بود که میان بسیجی ها باشم. اولین باری که در جمعشان یک نماز جماعت خواندم بهترین لحظه ی زندگی من بود.»
در جبهه در عملیات رمضانی شرکت داشت این بار موفق به حضور در عملیات کربلای ۱ گردید که به علت اصابت ترکش خمپاره از ناحیه ی پهلو مجروح شد و به تهران منتقل گردید. در دورانی که در بیمارستان بستری بود به خانواده و دوستان خود اطلاعی نداده بود، بعدها در جواب سوال پدرش پاسخ داده بود «دوست هم اتاق من شهرستانی بود و ملاقاتی نداشت ترسیدم شما به عيادت من بیایید، ایشان ناراحت شود.»
پس از مدتی استراحت دوباره عازم جبهه شد تا مدتی بعد که خبر قبولی او در دانشگاه اعلام شد. برای ثبت نام در رشته ی فیزیک کاربردی دانشگاه صنعتی شریف به تهران مراجعت نمود و چند هفته ای سرکلاس ها حاضر شد، ولی قلب او آکنده از ایمان و اخلاص بود دوباره راهی جبهه شد می گفت: «چه جور می توانم در این جا باشم و عده ای را ببینم که بچه های تازه به دنیا آمده ی خود را تا چند سال نبینند و مجبور باشند در جبهه ها بمانند. سرانجام در تاریخ 65/9/11 درس را رها کرده همراه دریای خروشان سپاهیان حضرت محمد (ص) راهی جبهه های نبرد شد.
در نامه هایش به خانواده اش از آنان دل جویی می کرد و از این که باعث نگرانی آن ها گرديده اظهار شرمندگی می نمود و دائما حلالیت می طلبيد. از آنان می خواست در مورد فرزندی که به خدا سپرده اند، به خود او توكل كنند و آرام باشند و به خداوند اعتماد کنند.
این بار به اصرار زیاد فرماندهان به دلیل رشادت او در جنگ به سمت معاونت فرماندهی دسته در آمد پس از مدتی در عملیات کربلای 5 شرکت نمود در این عملیات از ناحیه ی سر مجروح شد به تهران منتقل شد ولی به هیچ وجه اطلاعی به کسی نداد.
شهيد غیاثی قلب و فكرش و عملش فدایی شده بود. شب ها روی تشک نمی خوابید همواره با وضو بود، به دلیل عشق زیادی که به ائمه ی اطهار داشت شب های جمعه در سنگرها دعای کمیل برای بچه ها می خواند و مرثیه ی ائمه ی اطهار می گفت که به گفته ی هم سنگرانش از هر چشم خشکیده ای اشک جاری می نمود، سعی می کرد به کمک علم به اسلام کمک کند. از نظر عقیدتی خود را تقویت می نمود. هر چه عملش نسبت به مذهب به خدا و پیغمبر بیش تر می شد، به همان مقدار عشق و علاقه اش زیاد می شد. اكثر اوقات نماز شب می خواند و هر شب هنگام خواب سوره ی مبارکه ی واقعه را تلاوت می فرمود.
شهید غیاثی پس از گذراندن ۲۱ سال و اندی چندین بار راهی جبهه شد. می گفت: امام از ما عاجزانه خواسته است که در جبهه ها حضور یابیم حال ما چگونه می توانیم در این جا مشغول به کار دیگری باشیم. او امام را شناخته بود و مخلصانه به ولايت او عشق می ورزید.
چند مدت بعد نامه ای از طرف وزارت فرهنگ و آموزش عالی به آدرس منزل ایشان فرستاده بودند که می تواند در دانشگاه تهران، رشته مهندسی مخابرات ادامه ی تحصیل دهد که با دریافت آن بسیار خوشحال شد ولی هیچ کدام را نرفت و ترجیح داد مجددا در دانشگاه امام حسین (ع) با لبیک به فرزند خلفش امام خمینی حضور یابد.
دوستانش می گفتند موقع بست دادن هنگام غروب آفتاب مهدی را می دیدند که در سنگر کمین رو به دشمن نشسته بود در یک دستش اسلحه بود و در دست دیگرش تسبيح بود و در همان حال که رو به دشمن نشسته بود و ذکر می گفت یکی از دوستانش می گوید در آن حال چیزی در چهره ی او دیدم که زبانم از بیان آن ناتوان است فقط می توانم بگویم مهدی در حالتی بود که مومنان و مخلصان واقعی آرزوی آن را می کنند، شاید در همان لحظات یکی از مراحل رسیدن به فیض عظمای شهادت را طی می کرد.
دوستانش می گفتند: مهدی همیشه چهره ای خندان و بشاش داشت و بعضی موقع ها حتی در شرایط سخت شب های حمله با شوخ طبعی باعث شادی روحیه ی همرزمانش می شده.
شهید مهدی غیاثی ثانی در عملیات کربلای 5 شرکت نمود. ابتدا به عنوان معاون دسته و سپس به عنوان فرمانده ی دسته انتخاب شد و آن چنان فعالیت کرد که سابقه ی فداکاری های او در یاد تمام همرزمانش مانده و قسمتی از مکان های فعالیت های ایشان را به نامشان ثبت کرده اند.
سرانجام در شب عملیات مورخ 65/12/12 در شلمچه، گلوله ای به پهلوی اصابت می کند دوستانش او را که بر زمین افتاده بود تا حدودی به عقب می کشند ولی نمی توانست بی کاری را تاب بیاورد و دیگران را در حال رزم ببيند اسلحه ای به دوش مي افكند شالی به دور پهلوی تیر خورده می بندد که جلو خونریزی را بگیرد و به جلو می شتابد. تا این که پس از نیم ساعت رزم بی امان با متجاوزان، در اثر برخورد ترکش خمپاره به گلویش، به آن چه بارها در قنوت نمازهایش از خداوند متعال درخواست می نمود نائل آمد.