شهید سیدمجید حسینی که دومین فرزند خانواده بود، در تاریخ 22 اسفند ماه سال ۱۳۴۵ شمسی در یک خانواده فرهنگی با وضعیت مالی متوسط و خانه کوچک شخصی متولد شد. مادرش که از تقوای خاصی برخوردار بود، زمان بارداری او دقت فراوانی داشت تا فرزندش با لقمه حلال رشد نماید و طبق موازین شرع مقدس اسلام بزرگ شود.
در همان سال های اول، استعداد و هوش فوق العاده او نمایان بود و کارهای خارق العاده می کرد و پر شور بود. بعد از سه سالگی تمامی کارهای خود را بدون کمک دیگران انجام می داد و متکی به خود بود. حتی در سن چهار سالگی هنگام عبور از عرض خیابان حاضر نبود دستش را به بزرگترها بدهد.
در سن ۷ سالگی در دبستان اسلامی "مهدیه" تجریش وابسته به جامعه تعلمیات اسلامی آن زمان که همه دانش آموزان را در مسیر اسلام تربیت می نمود، بدیهی است که شهید سیدمجید حسینی هم تحت تأثیر فضای معنوی مدرسه و خانه قرار گرفت و کودکی سخت مذهبی رشد نمود. پدرش هم که معلم او در همان مدرسه بود، در تربیت صحیح او نقش اساسی داشت. دوستان دبستانی علی عسکر اولادی، شهید محمدرضا پورابتهاج، شهید سیدرضی، شهید محسن آزادگان و چندین شهید دیگر.
دوران راهنمایی او در همان مدرسه اسلامی مهدیه تجریش ادامه یافت که مدرسین باتقوا و دلسوز زیادی در آن جا تدریس می کردند که پدرش هم جزء آن ها بود. سال سوم راهنمایی او مصاف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود. وی تحت تأثیر سخنان اساتیدش قرار گرفته بود و در انتشار اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام با دیگران دوستانش همکاری داشت.
در همین زمان بود که روحیه ایثارگری در او نمایان گشت. گاهی همه پول جیب خود را به فقیر می داد. اگر ظلمی از ناحیه کسی مشاهده می کرد سخت ناراحت می شد و از مظلوم دفاع می کرد و هرگز زیر بار ظلم نمی رفت.
دوران دبیرستان را در دبیرستان "نیکان" تجریش شروع کرد. این دبیرستان که فضای مذهبی و معنوی و اخلاق خوبی داشت شخصیت ایمانی او را کامل کرد به طوری که کم کم معلم اخلاق خانه و فامیل شد. او الگوی تقوا و پاکی بین فامیل و بستگان گردید. اغلب ایام روزه داشت که در اثر همین روزه های مدام به ناراحتی معده مبتلا گردید. نیمه های شب اغلب بیدار بود و به عبادت مشغول.
از سن ۱۳ سالگی وارد کمیته جماران شد و سپس عضو بسیج و سپاه گردید. از سال سوم دبیرستان علاقه شدیدی به جبهه رفتن پیدا نمود. به لباس بسیجی علاقه فراوان داشت و به سپاه و بسیج عشق می ورزید و از این که لباس بسیجی به تن می کرد افتخار می نمود. به ائمه اطهار خصوصا سیدالشهدا علاقه بسیار داشت و به سید بودن خود فخر می کرد.
جبهه رفتن او از سال ۶۳ شروع شد. خرداد ماه این سال به کردستان اعزام گردید و بیش از سه ماه در کردستان با شرایط سخت خدمت نمود. دو هفته بعد از آمدن از جبهه در امتحان دیپلم شرکت کرد و با معدل خوب قبول شد و در امتحان کنکور شرکت نمود و با نمره خوبی در دانشگاه "شریف" رشته ی "مهندسی مکانیک" پذیرفته شد. بعد از گذراندن ترم اول دانشگاه، فروردین سال ۶۵ مجددا برای مدت ۷ ماه به جبهه اعزام گردید. در این مدت بیش تر خدمت او در "جزیره مجنون" بود و به کمک چند نفر از دوستان، تعمیرگاه قایق را پایه ریزی کرد که بعدها یکی از بزرگترین مکان های تعمیر موتورهای قایق در جزیره مجنون گردید.
زمانی که از جبهه به خانه و دانشگاه برمی گشت از سیمای او معلوم بود که خیلی ناراحت است و زمانی که می خواست اعزام شود شاد و خندان می شد. وقتی قرار ملاقات با یکی از دوستان و همرزمان خود داشت به شدت شاد و خندان بود و همیشه می گفت: دلم برای بسیجی های جبهه تنگ شده. او سخت تحت تأثیر جو جبهه قرار داشت. خلاصه محیط جبهه او را یک انسان کامل ساخته بود. برای آخرین بار که می خواست اعزام شود، پدرش با او صحبت کرد شاید از رفتن به جبهه منصرف شود اما او در جواب گفت: بابا شما یک بار همراه من بیا، اگر توانستی جبهه را ترک کنی!
به سخنان امام اهمیت فراوان قائل بود. زمانی که حضرت امام در تلویزیون صحبت می کردند هیچ کس حق نداشت حرف بزند و او سراپا گوش بود.
در تاریخ ۲۲ بهمن سال ۶۵ برای آخرین بار به جبهه اعزام شد (لشکرسیدالشهداء) مرتب نامه یا تلگراف می داد چون مادرش مریض بود. دل بند مادر بود و حال او را می پرسید. به خواهرش که کلاس اول ابتدایی بود خیلی علاقه داشت و برای او به آدرس مدرسه تلگراف می داد و نامه می نوشت.
سرانجام روز 19 فروردین سال ۶۶ در عملیات "کربلای 8" به شهادت رسید. کارش زدن آرپی چی بود. به طوری که معاون دسته او صحبت می کرد، قبل از شهادت در اثر زدن آرپی چی زیاد، صورت او سرخ شده بود و گوش هایش شنوایی اش را از دست داده بود به طوری که هر چه داد می زدم و صدایش می کردم، جواب نمی داد.
قرائت وصیت نامه او و پخش وصیت نامه بین فامیل تأثیرات زیادی به جا گذاشت به طوری که خیلی ها با انقلاب مخالفت هایی می کردند و گاهی نق می زدند، با خواندن وصیت نامه او عوض شدند.
شهید علاوه به درس دانشگاه در کلاس عربی و معارف اسلامی شرکت می کرد و به شدت تحت تأثیر سخنان آقای اسدی گرمارودی و حداد عادل که استاد و مدرس او بودند قرار گرفته بود و نوارهای زیادی از ایشان ضبط کرده بود.