عبدالرسول گلبن حقيقي
نام پدر : صمد
دانشگاه : مركز تربيت معلم تهران
مقطع تحصيلي : كارداني
رشته تحصيلي : فلسفه
مكان تولد : شيراز (فارس)
تاريخ تولد : 1337
تاريخ شهادت : 1362/05/07
مكان شهادت : حاج عمران
عمليات : والفجر 2

بسم الله الرحمن الرحیم

شهيد عبدالرسول گلبن حقيقي در سال 1337 در روز عيد مبعث چشم به جهان گشود او را به خاطر همين روز روسول نامگذاري کردند و نزديکان او اينطور تعريف مي کنند که در هنگام تولدش بوي عطر عجيبي را استشمام کردند. خانه اي که او در آن متولد شد کانوني بود حسيني و از ديواره هاي آن زمزمه حسين، حسين شنيده مي شد. اين محفل نهال فطرتش را سيراب نمود و با نوا و ندبه پدر و مادرش بود که آقايش را شناخت و با نام حسين (عليه السلام) آشنا شد. با تربيت پدر و مادر که الهام آنها از ائمه معصومين بود قدم به نوجواني گذارد که از صفات بارز آن دوران سکوت و حجب و حياي عجيب او بود سخن و پاسخش چون حکيمان گزيده و اعمال و روحش تواصي بالصبر بودند چون در هنگام بيماري و سختي تحمل عجيبي داشت اين موضوع او را تمايزي محسوس نسبت به ساير نزديکانش مي بخشيد به همين خاطر بود که برخوردار و با پدر و مادر و بالعکس قابل تحسين و تعجب بود از محاسن ديگر او خضوع، تواضع، جديت و نظم در همه امور و خلاصه تقيدش را به مسجد و تقوا در تصميم گيري مي توان ذکر کرد. رسول از کوچکي مقيد به خواندن نماز و گرفتن روزه بود و مادرش در اين مورد مي گويد در سن 12 سالگي درخواست مي نمود که سحرها جهت گرفتن روزه مرا بيدار کنيد و يک شب در ماه رمضان که او را بيدار نکرديم بدون خوردن سحري روزه گرفت و گفت اگر شب ديگر بيدارم ننمائيد چنين خواهم کرد. از آنجا که روح وسيع و تشنه رسول خواستار دريائي از معنويت بود در آن هنکام وارد مسجد آتشي ها اين سنگر شهيدان و شهيد پروران گرديد و با پيرو مراد خويش حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد علي محمد دستغيب آشنا شد و در اين باره مادرش چنين مي گويد: بعد از هدايت خدا و الطاف امام زمان و رهبري امام خميني مربي و پرورش دهنده رسول را مي توان حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد علي محمد دستغيب ناميد که ايشان نقش بسزائي درتربيت رسول ايفاء نمود و قبل از انقلاب زماني که رسول کودکي بيش نبود در خانه اي پشت آستانه هر هفته برايشان جلسه تفسير قرآن مي گرفت و بعد هم رسول هر شب و هر ظهر به مسجد آتشي ها که محل پرورش و تعليم و تربيت جوانان و کانون مبارزه بر عليه طاغوت بود مي رفت و او يکي از شاگردان با اخلاص آقاي دستغيب بود که بيش از حد از همه بيشتر به ايشان عشق مي ورزيد و آخرين دفعه شايد از هدف هاي مرخصي او از جبهه ديدار با آقاي دستغيب بوده و درخواست من از همه مردم و جوانان و نوجوانان اين است که بيشتر به مساجد و مخصوصاً اين مسجد روي آورده و از وجود پر برکت اين استاد و مرد خدا بيشتر استفاده بنمايند و با خالي ننمودن سنگرش (مسجد آتشي ها) راهش را هر چه بيشتر ادامه دهند. تا اينکه او به سربازي رفت آن دوران را در يکي از قريه هاي محروم و دور افتاده سيستان و بلوچستان به تدريس سپري نمود آن هم نه تدريس عقايد و اوهام پوسيده غربي بلکه او رسولي بود که به مثل شمعي محرومين آن ديار را پروانه وار به گرد خود جمع نمود و پيام اسلام در آن ايام اختناق طاغوت بر روح معصوم شان نگاشت با آن خاک نشينان هم لباس شد تا شکافي ميان شان محسوس نشود رسول محبوب آن اهل شده بود و در آن بي آبي و بي بضاعتي و اوج محروميت همراه آنان بود. اهالي آن محل در حداعلاي محروميت بسر مي بردند و رسول درباره آنها چنين مي گويد: خوراک آنها نان و خرما و خانه آنها از شاخه هاي خرما و آب خوردن شان از چاهي بود که هر از چند مدت آب آن به وسيله مارهاي سمي مسموم و چندين نفر از آنها مرده اند. و منزل گاه و پناه گاه او تنها مسجد آن ديار بود از آن سالي که او از آن ديار وداع کرد تاکنون نامه هاي صميمانه عزيزان از آن وادي مي رسد و حال بايد به ساکنين آن ديار بگويند که رسول در دنياي ابدي سکني گزيد. و هنگامي که حرکت هاي انقلاب اسلامي به اوج خود رسيد و در اين برهه از زمان خاموش بودن هر انساني را ننگ مي دانست و براي ايفاي رسالت بيانات سرنوشت ساز و تاريخي امام را که از نجف مي رسيد به گوش جان پاسخ گفته و با همگامي دوستانش در نشر و پخش اعلاميه و سخنان آن مرجع تقليد سعي و تلاش بسزاي نمود که بعضاً موجب به خطر افتادن جان او مي شد. بعد از پيروزي انقلاب قدم به دانشگاه (رشته فرهنگ اسلامي ) تربيت معلم گذاشت اما روح پاک و بي آلايش رسول و تربيت اسلامي او با جو فاسد دانشگاه نمي ساخت دانشگاهي که به يمن سياست هاي عناصر غرب گرا و شرق باوران تبديل به پايگاه هاي ضد انقلاب در ايران شده بود و او در اين تنگنا چنين گفت: هنوز صداي گرم شکنجه شدن زندانيان زمان طاغوت را مي شنوم و هنوز چشمان شهيدان را در چشمانم احساس دارم که بايد بيش از اين کار مي کردم و بکنم اين ريشه ها و ميوه هاي انقلاب را و اين پيشگامان جاودان هنوز هم زنده اند کوشش چنان بايد باشد که رضاي خدا بر رضاي خلايق و هواي نفساني ترجيح داده شود اميدم اين است که در راهي قدم بردارم که راه شهداي راستين انقلاب مان است اکنون بهاران با آن همه زيبائي هايش هرگز و هرگز صفا ندارد بايد تا آخرين قطره، قطره خون مان بر راهشان بايستيم خدايا، تو ما را بر اين راه موفق بدار. با اين قصد و نيت با همگامي و همکاري دوستانش در انجمن اسلامي دانشگاه تربيت معلم در قضيه انقلاب فرهنگي نقش بسزايي ايفا نمود و با وجداني بيدار تنها خواستار دانشگاهي بود که در شأن جمهوري اسلامي و پاسخگوي خون هاي ريخته شده شهداء باشد. چون جنايات گروهک هاي خائن و وابسته به استکبار جهاني را در سطح دانشگاه و جامعه مشاهده و با آنها به مبارزه برخاسته بود، پس از تعطيل دانشگاه ها وتشکیل نهاد بسيار مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي که مورد حمله آن کوردلان و مورد تأييد مقام رهبري و به مثابه بازوي ولايت فقيه بود گرديد و به عضويت آن نهاد درآمد و در ريشه کن کردن آن خود فرورفتگان طوري عمل نمود که شر آنان را از سر اسلام و دست جنايت کارشان را از دامن امت حزب الله کوتاه نمود و هم چنين از آغاز ورود در تطهير روح و خودسازي وسعي بر مطيع بودن سپاه از مقام ولايت فقيه تأکيد داشته و دائماً فرمان شرعي امام دال بر عدم وابستگي برادران سپاه را به سازمان و گروه و دسته خاصي يادآوري و در اجراي آن پافشاري مي نمود . تا اينکه او براي محدود نمودن هجر خود با معشوق به جبهه قدم گذاشت و بعد از مدتي در تنگه چزابه مجروح شد و مدتي در بيمارستان اصفهان بستري بود و تا چندي هيچ به خانه به جهت صبر و استقامتي که داشت اطلاع نداد زيرا که او درس آموخته مکتب حسينيان بود. بعد از مدتي به ديدار امام شرفياب شد او تجلي اي از نور خدا را ديد و ملتهبانه به ديدگانش نگريسته و خود را سبکبال نموده از آن سفر چنين مي گويد:"چند لحظه به چشم امام نگاه کردم او هم نگاهم کرد چه چشماني و چه جذابه اي خيلي رويائي بود به او گفتم امام دعايمان کنيد حالا درست نمي دانم امام متوجه شدند يا نه؟ هرچه بود سعادتي بود گذشت. پس از رسيدن به نزد پيردهر، قلب سليمش او را ديگر از ياد خدا و گناهان و مرگ غافل نمي نمود که خود چنين گفته:« رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ » بيش از همه به گناهانم فکر مي کنم و با اين بار گناه مي ترسم وارد جهنم بشوم فکر مي کنم که ائمه و اولياء الله شب تا صبح گريه و ناله مي کردند و از اين مي ترسيدند که به بهشت نروند ما که اين همه گناه کرديم و هميشه غافل بوديم چه بايد بکنيم و چه بگوئيم؟ آيا مي توانيم سرمان را در آن دنيا جلو انبياء و اولياء بلند کنيم و بگوئيم کسي هستيم. من احساس مي کنم تنها ماندم همه به جبهه رفتند و ما مانديم همه رفتند به اعلي درجه رسيدند، ما مانديم و گناهانمان حال به انتظار باز شدن آن در بزرگ هستيم که از آن در ( باب الحسين) بگذريم و برسيم به لقاء الله و دل را به اقيانوس رحمت خداوند بسته ايم و اين دلداري و آرامش به ما مي دهد خدايا من از خود اطمينان ندارم تو خود کاري بکن. حالات رسول آنقدر رو به تکامل رفته که براي خانواده او مخصوصاً مادرش محسوس بود مادرش نقل مي کند: او راز و نياز با خدا را مخصوصاً شب هاي جمعه قطع نمي نمود شب هاي جمعه بعد از دعاي کميل مسجد آتشي ها به حرم مطهر حضرت احمد بن موسي عليه السلام رفته و در آنجا زيارت نامه را خوانده و بعد به ديدار دومين شهيد محراب حضرت آيت الله شهيد دستغيب مي رفت و به احياء مي نشست و صبح بعد از آمدن به خانه مشغول خواندن دعاي ندبه مي شد و بعد با کمي استراحت غسل جمعه کرده و به زيارت شهدا مي شتافت و از آنجا به نماز جمعه مي رفت و باز هنگامي که همه مشغول استراحت و صحبت کردن بودند او به اطاق خود مي رفت و در آنجا با خواندن قرآن د دعا با خداي خويش خلوت مي نمود و آثار عبادت از نور صورت و سجده گاه او معلوم بود، در کارهاي منزل مرا ياري بسيار مي کرد و هميشه از من طلب حلاليت کرده و از زحمات من قدرداني مي نمود و به صراحت مي توان گفت که رسول گذشته از فعل حرام هيچگاه حتي عمل مکروهي از او سر نزد. آخرين مرتبه که براي خلاصي از اين جامعه که سلولي بيش براي او نبود به جبهه رفت نزديک به يک سال با خاطراتي که ذکر و معنايش در صفحات اوراق نمي گنجد بطول انجاميد، رسول در اين مدت در دانشگاه الهي (جبهه) تحصيلات معنوي خود را با سلاح خوف و اميد به کمال رساند و رياضت هاي روحاني و جسماني او بر صفحه صورت خواندني بود و هر بيننده اي حقيقت توحيد را در او مي خواند و جذب اين چهره مي شد با اينکه لياقت و استطاعت بسزائي داشت هيچ گاه مسئوليت و فرماندهي را پذيرا نبود مگر به ضرورت اقتضا، زيرا اين سيره خليفه هاي خداوند در زمين است که دنيا و مقام را به پشيزي بهاء نمي دهند در آن هنگام رسول شديداً مقيد به نماز شب خواندن بود در خلوت و سياهي شب به کناري دور از دوستان رفته و با دست تضرع که به سوي محبوب دراز مي نمود با سر پنجه رجا، لباس ظلمت را مي دريد و در درياي نور غرق مي شد. در يکي از نيمه شب ها کنار مراد به نماز ايستاد سنگر حال و هوائي پيدا کرده بود که هرکس تا آن زمان نماز شب نمي خواند مشتاق شد، ديدگان رسول به مثل ابر بهاري از خوف خدا اشک مي باريد. ديگر رسول ميوه رسيده اي بود که باغبانش بايد او را از اين سرا بيرون مي برد، بعد از اين ايام که گذشت به شيراز عزيمت نمود آنگاه اولين و آخرين خواسته را با پدر مطرح نمود که بگذاريد خود و مادرم به مشهدالرضا (عليه السلام) برويم، پدر که مجذوب ححالت روحاني فرزند شده بود، بي درنگ خواسته وي را اجابت نمود. اما چرا رسول تقاضاي اين سفر نمود؟ آيا در اين سفر چه حکايتي است ؟ آيا نمي خواست در محفل رضا، رضايت معشوق را جلب کند؟ آيا نمي خواست ما دري که زحمت بپايش کشيده بود در محفل رضا او را راضي کند؟ بلي او بخاطر پاسخ به تمام اين سؤالات رفته بود. رسول عارف محبي که با حب حسين قطرات خونش براي وصال محبوب بر بلندي هاي حاج عمران ريخته شد و چه زيبا معشوق (خدا) او را به تنگ کشيد و بر پيکرش بوسه زد، يعني دستانش: که دست نياز و تضرع به سوي رب، سرش: که در او هواي دوست، پايش: که در سبيل خدا، قلبش : جايگاه نور قرآن، زيرا به اين موضع ها توسط عدو تير و ترکش اصابت نموده بود. روح عطشان رسول که طاير مقام شهود بود به ياري مرادي به به مطلوب رسيد که او (حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد علي محمد دستغيب ) را خضر و يا طاير قدس مي دانست، همتم بدرقه راه کن اي طاير قدس، که دراز است ره مقصد و من نو سفرم،ترک اين مرحله بي همرهي خضر مکن، ظلمات است بترس از خطر گمراهي و آخر الامرا و در شب جمعه 62/05/07 در يک مرحله از عمليات افتخار آفرين والفجر 2 در منطقه حاجي عمران به درجه رفيع شهادت نائل و بدن مطهرش بعد از چند روز بدست آمد و در همان عزاداري براي امام حسين (عليه السلام) با حضور ياران و خانواده اش تشييع و بدست حجج الاسلام و المسلمين سيد علي محمد دستغيب و سيد علي اصغر دستغيب به خاک سپرده شد .



نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.