Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
احمد اخلاص
نام پدر :
ناصر
دانشگاه :
دانشگاه تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مردم شناسي (جمعيت شناسي)
مكان تولد :
يزد (يزد)
تاريخ تولد :
1335/01/05
تاريخ شهادت :
1361/03/02
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات اطرافیان شهید احمد اخلاص
راوي :
اطرافيان شهيد
یکی از خصوصیات عمده ای که شهید احمد اخلاص را از دیگران متمایز می ساخت توجه نداشتن او به مال و مقام دنیا بود. همیشه پول را وسیله ای برای رسیدن به اهدافش قرار می داد و پولی را که به دست می آورد با دیگران خرج می کرد. تا آنجا که دوستان به او اعتراض کرده و می گفتند چرا به این راحتی پول هایت را خرج دیگران می کنی و پس انداز نمی کنی تا برای موقع ازدواج داشته باشی و او جواب می دهد خدا بزرگ است. ان شاءالله آن موقع هم درست می شود. او به همه ی مردم عشق می ورزید، به محض اینکه احساس می کرد کسی نیاز به کمک دارد تا آنجا که می توانست مخلصانه کمک می کرد. فداکاری و عشق به مردم در او به اندازه ای زیاد بود که جز با بیان چند نمونه از اعمال او نمی توان بیان کرد.
خواهر و برادری که هر دو دانشجو و بی بضاعت بودند، تصادف می کنند و بینایی دختر به مخاطره می افتد. دکتر ها می گویند به یک عمل احتیاج دارد و اگر خوب شد که هیچ وگرنه باید به خارج از کشور برود. دختر و پسر جوان پولی برای عمل کردن در تهران را هم نداشتند چه رسد به خارج رفتن. احمد به پسر می گوید تو خواهرت را به بیمارستان ببر تا عمل کند خدا بزرگ است، پولش جور می شود و خودش دور تهران راه می افتد و از هرکس که می تواند پول می گیرد و به آن ها می گوید یا در راه خدا بدهید یا به خود من قرض بدهید. خلاصه پول برای عمل حاضر می شود و دختر را عمل می کنند. اما زن جوان بینایی اش را از دست می دهد. دکترها می گویند باید به خارج از کشور برود. احمد این دفعه به یزد می آید و از فامیل و دوست و آشنا و هرکس که می تواند کمک می گیرد و بالاخره پول برای رفتن به خارج آماده می شود و به یاری خدا دختر را به خارج می فرستند که در نتیجه این تلاش ها پس از یک ماه با چشم سالم به ایران بازمی گردد.
او دست دهنده داشت و بسیار انفاق می کرد. دوستانش در تهران می گویند:
یک روز وارد نهارخوری در خبرگزاری شد که غذا بخورد، دید پیش خدمت هر روزی نیست. فورا سراغ او را گرفت. گفتند: فرزندش را برد دکتر. پرسید: چرا؟ گفتند: یخچال نداشته، داروهای بچه اش در هوای آزاد فاسد شده و او را مسموم کرده. احمد از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و هیچ نگفت. فردای آن روز پیش خدمت متوجه می شود یخچالی به در خانه فرستاده شده. هرچه می پرسد چه کسی آن را فرستاده همه اظهار بی اطلاعی می کنند. تا اینکه یکی از خدمتگزاران خبرگزاری می گوید: آقای اخلاص سراغ تو را می گرفت و من جریان را به او گفتم، حالا نمی دانم کار اوست یا دیگری. آن مرد نزد احمد رفته با التماس و سوگند او را وادار کرد که اعتراف کند و از او می خواهد که پول یخچال را از او بگیرد و احمد امتناع می کند، تا اینکه خلاصه قرار شد آن مرد هر وقت توانست قسطی کنار بگزارد و به حساب جنگ زدگان واریز کند. احمد از این قبیل کارها بسیار می کرد. زیرا او به یقین رسیده بود. او خود و خدای خود را شناخته بود و جز به رضای خداوند به چیز دیگری نمی اندیشد .
انسانیت و عشق را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود و همواره به فکر دوستان و اطرافیان بود و آنان را نصیحت می کرد و آن ها را به انسان بودن و یکرنگ بودن دعوت می کرد.
سرمایه اندکی را که داشت همیشه در قرض دوستان بود. به طوری که به بانک بچه ها معروف شده بود.
هر بار که به یزد می آمد به بهانه های مختلف به زنی که سه فرزند داشت و شوهرش را از دست داده بود کمک می کرد و به مادرش سفارش می کرد اگر روزی به خاطر مسائل مادی خواست از ادامه تحصیل فرزندانش منصرف شود به من خبر بده .
هر بار که به یزد می آمد می گفت: من چند روزی این جا هستم هرکاری هست بگویید برایتان انجام دهم. وقتی در خانه بود از هر دری صحبت می کرد و همه را دعوت می کرد که در کارها به خدا توکل داشته باشید و خیلی به زندگی سخت نگیرید و سوره والعصر را می خواند...
سید احمد موسوی از تجار شهر شیراز و از دوستان قدیمی پدر شهید احمد اخلاص نقل می کنند که در فضای زندگی و کار هر موقع مشکلی برایم پیش می آید به یزد می آیم و بر سر مزار شهید احمد اخلاص می روم و مشکلم را با او در میان می گذارم و به حمدالله سریع حل می شود .
احمد با همه افراد می توانست ارتباط برقرار کند و به فکر همه بود وقتی پدربزرگش فوت کرده بود. او بچه های فامیل را با ماشین به پارک و فضاهای سبز می برد و با آن ها حسابی بازی می کرد تا از محیط روضه دور باشند و دوری پدربزرگ آن ها را اذیت نکند.
کارهای متفاوت زیاد انجام می داد. مثلا اینکه به خواهرش شب عروسیش یک جعبه پر از کتاب هدیه داد. خواهر ایشان نقل می کنند که این کتاب ها از قرآن و مفاتیح و تفسیر قرآن گرفته تا کتب شهید مطهری بودند که ایشان هنوز هم کتاب ها را در کتابخانه ی منزلشان دارند .
هنوز سن و سالی نداشت که پدر برایش گوسفند خرید ولی بعد از مدتی می خواستند آن را ذبح کنند. پدر یکی از کارگران مغازه اش را گفت که بیاید و گوسفند را بکشد. ولی احمد اصرار داشت که یک قصاب این کار را انجام دهد. می گفت روش خاصی دارد. آن مرد می گفت نه روش ندارد، رو به قبله می ایستیم و بسم الله می گوییم و بعد گوسفند را کشت. احمد از آن گوشت نمی خورد و می گفت این گوسفند درست کشته نشده و حرام است. تا اینکه بعد از سه روز کله ی گوسفند را برد و به چند قصاب و حتی یک روحانی هم نشان داد و وقتی آن ها ذبح گوسفند را تایید کردند راضی شد از گوشت آن بخورد.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
11 آبان 1403 / 28 ربيعالثاني 1446 / 2024-Nov-01
شهدای امروز
داور محمداميني
حميدرضا مظلومي
محمود آبيار فيروز آبادي
قاسم علي راستگو وسطي كلايي
علي اصغر اولادي قاديكلائي
علي رضا شهريناني
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll