شهيد غلامعلي پيچك روز هشتم مهر ماه سال 1338 مصادف با سالروز ميلاد حضرت صاحب الزمان(عج)، در خانواده اي مذهبي و پاكدامن در تهران پا به عرصه هستي گذاشت. پدرش كارمندي متوسط و آبرومند بود و در تربيت ديني فرزند، از هيچ كوششي دريغ نكرد. غلامعلي در سن پنج سالگي وارد دبستان شد و تا كلاس اول راهنمايي را چون ديگر همسن و سالانش به درس و بازي گذراند و در اين ايام بود كه توسط يكي از معلمينش با مسائل سياسي زمان خود آشنا شد و به ماهيت دستگاه جابر پهلوي پي برد. از آن پس، قسمتي از وقت خود را به تحقيق و جستجو درباره نهضت اسلامي مردم به رهبري امام خميني و ظلم و فساد دستگاه حاكم اختصاص داد و پس از مدتي، خود دست به كار شد و به كار تهيه و توزيع اعلاميه ها و شعار نويسي پرداخت. در سال 55 وارد كلاس هاي تفسير قرآن شهيد شرافت شد و در كلاس هاي آقاي مهذب و آقاي كاظمي كه از اساتيد اصول عقايد و قرآن به شمار مي رفتند، شركت كرد. وي در كنار ادامه تحصيل كلاسيك به يادگيري دروس حوزوي نيز همت گماشت و دروس مقدماتي را به اتمام رسانده و به تحصيل فقه و فلسفه پرداخت.
غلامعلي با موفقيت و نمره هاي عالي، دوره ابتدايي را به پايان مي برد و هر سال شاگرد ممتاز مي شود. او با سن كم، ولي جثه درشت، وارد دبيرستان مي گردد و با شور و علاقه فراوان، به تحصيل ادامه مي دهد. او همچون گذشته با نمره هاي خوب،تحصيلات متوسطه را به پايان مي برد و در من شانزده سالگي، با بهترين معدل، مدرك ديپلم را دريافت مي كند و همان سال در كنكور قبول شده، و در رشته انرژي اتمي وارد دانشگاه مي گردد. در دانشگاه به خاطر كسب امتياز بالا، بورس تحصيل در خارج از كشور به وي تعلق مي گيرد ولي از پذيرفتن بورس، سر باز مي زند و تحصيل در داخل كشور را به خارج ترجيح مي دهد.
غلامعلي، همزمان با تحصيل در دانشگاه از كسب معارف ديني غفلت نمي ورزد و به آموختن و ياد دادن به ديگران مي پردازد. او « جامع المقدمات » را به خوبي ياد مي گيرد و براي دوستان و همسالان آموزش مي دهد. او از ده سالگي در انجام فرائض ديني مقيد و از شروع تكليف، مقلد حضرت امام( قدس ) مي شود. از نوجواني، هر فرصتي كه به دست مي آورد، كار مي كند تا خرج تحصيل خود را تأمين نمايد. اگر اوقات فراغتي برايش پيش مي آيد، به مطالعه كتابهاي مذهبي مصروف مي دارد.
پيچك پس از ورود به دانشگاه و آشنايي با تعدادي دانشجوي مسلمان و مبارز جدي تر از گذشته وارد جريانهاي سياسي مي شود. او خيلي سريع نسبت به مسائل سياسي داخلي، اطلاعات كسب مي كند و با هوش و درايتي كه داشت، رژيم شاه را رژيمي فاسد و ظالم مي يابد و از اين رو، مصمم تر از پيش، وارد مبارزات سياسي مي شود. از آن پس تحت مراقبت و تعقيب عوامل ساواك قرار مي گيرد. او طي فعاليت هاي خود، مبارزات خود را گسترش مي دهد، اكبر حمزه اي يكي از همرزمان پيچك مي گفت: يك روز در كتابخانه شخصي غلامعلي، دنبال كتابي مي گشتم، ديدم لاي يك كتاب، يك كلت جاسازي شده است. تازه فهميدم كه در مبارزات مسلحانه نيز دست داشته است.
در زمان ورود حضرت امام به كميته استقبال پيوست و با توجه به آموزشهايي كه ديده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحركات احتمالي دولت بختيار و پس مانده هاي رژيم طاغوت در جهت اخلال و خرابكاري، از آنجا محافظت كند. پس از آن نيز اسلحه اش را برداشت و در زد و خوردهاي سه روزه انقلاب از 19 بهمن تا 22 بهمن، در خيابان تهران نو و پادگان نيروي هوايي، به صورت شبانه روزي حضور پيدا كرد و به مقابله مسلحانه با آخرين عوامل رژيم پهلوي پرداخت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، با فرمان تشكيل جهادسازندگي، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفري به حوالي تهران، راهي سيستان و بلوچستان شد و در آن جا ضمن كارهاي بدني، به شغل معلمي نيز مشغول شد. با تشكيل سپاه پاسداران، غلامعلي جزو اولين نيروهايي بود كه به اين نهاد انقلابي پيوست و در سپاه خيابان خردمند در كنار عزيزاني چون حاج احمد متوسليان، شهيد رضا قرباني مطلق، شهيد محمد متوسلي و شهيد حاج علي اصغر اكبري مشغول به فعاليت شد و فرماندهي پاسداران مستقر در اين مقر را به عهده گرفت و در همين حال، به تدريس در مدارس يكي از مناطق محروم تهران ( شميران نو ) نيز مشغول بود. مدتي هم مسئوليت حفاظت از جان شهيد مطهري را بر عهده داشت و در زمان حيات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه هاي چپ قرار گرفت. با شروع قائله كردستان، غلامعلي هجرت بزرگ زندگي خويش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاكسازي شهر سنندج و شكستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده اي را ايفا كرد و پس از آن به بانه شتافت. اين شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و يارانش، موفق به شكستن اين محاصره و پاكسازي شهر بانه شدند. در جريان اين پاكسازي، غلامعلي پس از يك درگيري با ضد انقلاب به طرز معجزه آسايي نجات يافت و از ناحيه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گرديد.
پس از شهادت پيچك متوجه شديم كه او در سن پانزده سالگي طرح ترور خسرو داد را مي كشد بعد مسئله را با نماينده حضرت امام در ميان مي گذارد كه ايشان اجازه نمي دهد و او دوستانش را مجاب مي كند كه از ترور خسرو داد صرف نظر كنند.
با اوج گيري انقلاب اسلامي، غلامعلي با دلگرمي و اميد بيشتر، به روشنگري و هدايت مردم مي پردازد. با ارائه تحليل هاي خوب سياسي مفاسد و وابستگي رژيم شاه را افشا مي كند و به ويژه قشر جوان را به مبارزه عليه نظام ستمشاهي ترغيب مي نمايد. با ارتباطي كه با برخي از روحانيون برجسته داشت، اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام(ره) را چاپ و تكثير و در اختيار ديگران مي گذارد.
با تجاوز رژيم عراق به ايران و تحميل جنگي نابرابر به انقلاب نوپاي اسلامي، پيچك عازم جبهه هاي نبرد مي گردد. از آن جا كه لياقت و شجاعت او در درگيريهاي كردستان كه فرماندهان محرز بود، به عنوان فرمانده محور غرب كشور منصوب مي شود. پيچك توان بالاي نظامي خود را در اين محور به منصه ظهور مي رساند و با ارائه طرح هاي دقيق و واقع بينانه نظامي، حيرت نيروهاي سپاه و ارتش را بر مي انگيزد. به رغم سن كم،از ذهني نقاد و خلاق برخوردار بود و از اين رو، موفق مي شود بهترين طرح هاي عملياتي را با توجه به شناسايي منطقه ارائه نموده و اجرا نمايد. او اغلب شناسايي ها را خودش انجام مي دهد و تا عمق بيش از سي كيلومتر، در پشت جبهه دشمن نفوذ مي كند. با اجراي عملياتهاي موفق در محور غرب كم كم شهرت و آوازه اش در غرب مي پيچد. توانمندي نظامي و اندام و قامت رشيد پيچك از او شخصيتي دوست داشتني و در عين حال پر از ابهت مي سازد.
شهيد پيچك اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض ديني، تقيد و تعبد خاصي داشت. همان گونه كه اشارت رفت، از سن ده سالگي به نماز ايستاد. پس از انقلاب، نماز شبش ترك نشد. در نماز آن چنان حضور مي يافت كه خارج از خود را فراموش مي كرد.
او اهل مطالعه و كتاب بود. در عين اشتغال به كارهاي نظامي، از فعاليتهاي فرهنگي غافل نمي شد. سخنراني هايش مشهور بود. او در اخلاق و رفتار الگوي ديگران بود. شهامت و شجاعتش كم نظير بود. به حضرت امام خميني(ره) عشق مي ورزيد و تابع و مريد معظم له بود. در انجام هر كاري تنها جلب رضاي خدا را در نظر مي گرفت و هرگز ريب و ريا به اخلاص او نفوذ نكرد.
شهيد پيچك در عمليات مطلع الفجر، در نوك پيكان گردان وارد نبرد عليه دشمن شد و در منطقه «قاسم آباد» کرمانشاه واقع در ارتفاعات «برآفتاب» با نيروهاي دشمن تن به تن درگير شد. نزديك ظهر روز 20 آذرماه 1360 در اثر اصابت گلوله به گلو و سينه اش، به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
23 مهر 1403 / 10 ربيعالثاني 1446 / 2024-Oct-14