شهید روح الله خادمی در سال 1347 در روستای فرخی نائین از استان اصفهان در یک خانواده با تقوی و مذهبی پا به عرصه وجود نهاد و تک فرزند ذکور خانواده بود. دوران کودکی را سپری نمود و در سن شش سالگی وارد مدرسه یادبود همین روستا گردید و دوران ابتدایی را با معدل بالا طی کرد. کلاس پنجم بود در سال 57 که هم زمان با پیروزی انقلاب بود ایشان به همراه چند نفر از دوستان اقدام به شعار نویسی بر روی دیوارها کردند که بارها توسط مدیر وقت تنبیه شدند و گاهی اجباراً باید مطالب نوشته شده را با زبان پاک می کردند و یک روز بعد از ظهر که عکس شاه را که از جلو کلاس ها به همراه هم رزمان خودشان پائین آوردند صبح روز سرد زمستانی دی ماه روز بعد پاسخ این عمل تنبیه جسمانی و اخراج موقت از مدرسه بود اما دوران ابتدایی سپری شد ایشان در مدرسه راهنمایی شهید محمد منتظری مشغول ادامه تحصیل شدند که در این سه سال دوران راهنمایی در انجمن دانش آموزی در گروه سرود- نمایش نامه- مقاله نویسی- و حفظ نهج البلاغه و قرآن فعالیت چشم گیری داشتند و در همین دوران بود که ایشان در تاریخ 24/4/61 به همراه شهید علی رضا صفار با اضافه کردن دو سال به سن قانونی خود به کردستان اعزام شدند و در آن جا بر اثر سقوط هواپیما در حالی که با هم رزم خود مشغول صحبت بودند ایشان مجروح شدند و هم رزمشان به شهادت رسیدند که مادرشان نقل می کردند دو ماه ایشان در بیمارستان بستری بود. موقعی که خبر شهادت هم رزمشان به ایشان گفته شد گویی روح ایشان از جسم ایشان پرواز کرد در شدت ناراحتی در حال گریه کردن بود از ایشان پرسیدم چه شد گفت ناراحت نیستم او چرا شهید شده است ناراحتم چرا من زنده مانده ام آخر من هم در کنار او نشسته بودم بعد از ترخیص از بیمارستان مجدد در تاریخ 31/3/62 لغایت 30/8/62 به جبهه جنوب اعزام شدند و بعد از برگشتن در دبیرستان شهید صفار هم رزم خودش ثبت نام کردند و مشغول ادامه تحصیل شدند که در دوران دبیرستان فعالیت های متفاوتی داشتند از آن جمله در روستا بنیان گذار انجمن اسلامی بودند در پایگاه بسیج روستا شمع فروزان آن بودند در مدرسه مسئول بسیج دانش آموزی بودند مسئولیت کتابخانه عمومی روستا را بر عهده داشتند.
دعای کمیل به همت والای ایشان و تنی چند از هم رزمانشان برگزار می گردید. هر یک از هم سنگران که به شهادت می رسیدند مراسم تشییع و تدفین و عزای آن ها به همت والای ایشان رنگ و بوی دیگری داشت. اهل قلم بودند تبلیغات جبهه را بر عهده داشتند با دعوت عمومی و سخنرانی های گوناگون شور و هیجان در مردم و جوانان ایجاد می کردند حافظ بخش اعظم نهج البلاغه بودند که مقام اول استانی را به دست آوردند در مسابقات قرآنی شرکت می کردند و مقام کشوری را به دست آوردند و خلاصه کبوتر مسجد بودند و نماز شب و عبادت در خون ایشان جا پیدا کرده بود و بارها و بارها در جبهه شرکت کردند در سال 64 از 28/1/64 لغایت 10/7/64 و در سال 95 دوره مربی گری نظامی در رشته تاکتیک و تخریب سلاح از 9/4/65 لغایت 21/5/65 در پادگان امام حسین علیه السلام در خمینی شهر دیدند و در همین سال بود که در مرحله دوم در تاریخ 23/10/65 در منطقه عمومی کربلای 5 شلمچه بر اثر گاز خردل شیمیایی سختی شدند که در مراحل اولیه حتی بینایی چشم خود را از دست داده بودند که به حمد الله بعد بهبودی یافتند و در سال 66 از 14/9/66 لغایت 23/3/67 مجدد به جبهه اعزام شدند که در مجموع این آخرین اعزام رسمی ایشان بود که در عملیات والفجر 2- خیبر- بدر- والفجر 8- کربلای چهار- کربلای 5 و بیت المقدس 7 و آزاد سازی حلبچه شرکت کردند که پدر ایشان نقل می کرد آمده بودند مرخصی یک روز ظهر در هنگامی که قاشق غذا در مقابل دهان خود داشتند رادیو اعلام کرد نیروی سپاه اسلام از فاو عقب نشینی کردند دیدم قاشق غذا در مقابل دهان ایشان باقی ماند یک مرتبه قاشق از دست او افتاد و شروع به گریه کرد کرد به او گفتم چرا گفت آخر 80 روز جنگیدیم و فاو را گرفتیم و تک دشمن را هر روز پاسخ دادیم با کم ترین شهید اما حال پس دادیم با شهید زیاد خلاصه در جبهه جنگ فرمانده محور بهداری در عملیات ها بودند مسئول گروهان بهداری فرماندهی را بر عهده داشتند همه چیز ایشان جنگ و امام شده بود در آخرین سخنرانی که در پایگاه بسیج در روزهای آخر جنگ داشتند برای جوانان فریاد زدند وای بر ما وای بر ما امام حسین زمان فریاد «هل من ناصر» شان بلند است و ما خاموش نشسته ایم و ساکت به خدا قسم خدا از ما نمی گذرد الآن فریاد رهبر و امام ما بلند است و ما ساکت هستیم چگونه فردا جواب مادرش زهرا را می دهیم خدا از ما نمی گذرد و بعد از همین سخنرانی بود که مجدد با جمعی از دوستان به جبهه رفتند و چند روز بعد با گرفتن یک مرخصی 48 ساعت بعد از پذیرش قطع نامه توسط امام که برای ایشان و دوستان از زهر کشنده تر بود آمدند و در روزتا با سخنرانی های متفاوت در مکان های مختلف شرایط حساس منطقه را بیان می کردند و از همه دعوت می کردند در یک سخنرانی که در مسجد بود از نماز داشتند خطاب به مرم فریاد زدند هر کس توان جبهه رفتن و دفاع از کشور را دارد و الان حرکت نکند پیر و جوان والله گناه کار است و از گناهان کبیره است و غیر قابل بخشیدن نگذارید امام این فرزند زهرا قلبش خون شود و احساس تنهایی کند و بعد از همین سخنرانی بود که ایشان آخرین وداع را کردند که به نقل از یکی از هم رزمانشان که می گفت یقین پیدا کرده بودم که ایشان به شهادت می رسد لذا هنگام رفتن ایشان با او مصاحبه کردم و سخنرانی های او را در حد امکان ضبط کردم و لحظه رفتن آخرین بارش به جبهه در داخل اتوبوس به گفتگو نشستم و پیام او را شنیدم که می گفت دیگر جای ماندن و صحبت کردن و مصاحبه کردن و گفتگو کردن نیست وقت عمل است دیگر روز عاشورا است باید خون داد و جان ناقابل را تقدیم امام و راه امام کرد و از جوانان خواست امام را تنها نگذارند و در نماز شکوهمند جمعه شرکت کنند بسیج این شجره طیبه را گرم نگاه دارند و احترام به والدین را فراموش نکنند و در مدرسه با فراگیری دروس خود مشت محکم بر دهان منافقین داخلی و خارجی بزنند به هر حال بعد از این گفتگو بود که ایشان رفتند و در روزهای آخر جنگ در منطقه عملیاتی بیت المقدس هفت مقارن غروب آفتاب (23/3/67) در حالی که مسئول محور بهداری بودند ایشان بر اثر ترکش که به ناحیه سر ایشان اصابت کرد به شهادت رسیدند و چند روز بعد پیکر پاک و مطهر و زجر کشیده و عاضق او بعد از یک تشییع بی سابقه توسط هم رزمان با فریاد "وا محمدا کشتن شیر جبهه را" و مردم قهرمان و شهید پرور در روستای فرخی در کنار ده ها هم رزم دیگرش چهره در نقاب خاک کشید و روستا و هموطنان و هم رزمان را به سوگ نشانید که تحمل آن باری پس سنگین و طاقت فرساست در ضمن در هنگام شهادت در مدرسه عالی شهید مرتضی مطهری در تهران مشغول تحصیل بودند و سابقه درس حوزه وی هم در شهر کرد مدّتی داشتند و در زمینه ورزشی هم بسیار موفق و در مسابقات منطقه ای و انسانی هم شرکت می کردند در مجموع همه خوبی ها در ایشان جمع بود خدا او را رحمت کند و ما را از ادامه دهندگان راه او قرار دهد.
28 ارديبهشت 1403 / 9 ذيالقعده 1445 / 2024-May-17