Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
علي اصغر افشاري
نام پدر :
محرمعلي
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي مكانيك
مكان تولد :
تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد :
1339/05/04
تاريخ شهادت :
1361/02/20
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با خواهر شهید علی اصغر افشاری(خانم آذر افشاری)
راوي :
مادر شهيد
1. مختصري راجع به خصوصيات شخصي و رفتاري دوران كودكي شهيد توضيح دهيد؟
از همان بچگی خصوصیات نظامی بودن را داشت و به فکر شهادت بود. همیشه دوست داشت کاراهایش توام با شجاعت باشد. خیلی اهل مطالعه بود.خیلی کنجکاو بود. از بچگی به کارهای فنی و برق خیلی علاقه داشت با آن که در سن کودکی اطلاعاتی درباره برق نداشت اما سعی می کرد کارهای تعمیری برق را انجام دهد. بعد هم رشته مکانیک شریف قبول شد(فکر کنم سال ۵۶). ایشان همچنین در رشته نفت آبادان هم قبول شده بودند اما جا را به پسر وزیرنفت وقت دادند. وقتی متوجه شد خیلی ناراحت شد چون خیلی درس خوانده بود.
2. آيا شهيد از شما كوچكتر بود يا بزرگتر؟چند سال؟
کوچک تر.پنج سال
3. بيش تر به مطالعه چه نوع كتاب هايي علاقه داشت؟(مذهبي،علمي،هنري و....)
به مطالب معرفتی علاقه داشت. مخصوصا افکار شهید مطهری-کتاب های اخلاقی شهید دستغیب(خانواده مون شهید دستغیب را با مطالعات ایشان شناختند)-کتاب های امام خمینی-
چون پدرمان ارتشی بودند ارتش ما را محدود کرده بود، ولی ایشان فعالیت خود را داشتند و اولین کسی بودند که در خانواده ما نسبت به انقلاب واکنش نشان داده بود و در تظاهرات و کمک رسانی ها شرکت می کرد.
4. از چه چيزها و چه نوع افرادي بدش مي آمد و دوري مي گزيد ؟ چرا؟
در پادگان امام حسین علیه السلام که بود بعدها ما از یادداشت هایش که خواندیم متوجه شدیم به بعضی از دوستانش تذکر می داد که مثلا حواست باشه فلانی از نماز در می رود.
از غیبت متنفر بود. یک بار من و خواهرم داشتیم درباره یک مسئله صحبت می کردیم بعد برادرم آمد و با ناراحتی گفت: تا می توانید غیبت کنید! و رفت. ما همین طور هاج وواج مانده بودیم که ما غیبت نمی کردیم داشتیم جریان را تعریف می کردیم
5. به چه چيزها و چه افرادي خيلي علاقه داشت؟چرا؟
شهید بهشتی را خیلی دوست داشت. وقتی شهید بهشتی در مصاحبه ای که با کیانوری(مسئول حزب توده) داشت توانسته بود با شجاعت او را محکوم کند ایشان خیلی خوشحال شده بود. شهید مطهری را هم خیلی دوست داشت. خیلی به شخصیت شهید نواب علاقه داشت. بالای نوشته هایش همیشه هوالعزیز را می نوشت چیزی که شهید نواب می نوشت.
یکی از دغدغه هایش مطالعه کردن بود که در یادداشت ها و وصیت نامه اش برای برادر و خواهر کوچکترمان توصیه می کردند. به صله رحم خیلی اهمیت می دادند چون پدر و مادرم در شهرستان بودند ایشان مقید بودند که به آن ها سربزنند. خیلی به روستاییان کمک می کرد(از خیلی از عکس هایش که بعد از شهادتش می دیدیم متوجه شدیم که به روستاها می رفته و در کارهای کشاورزی کمکشان می کرده).به خواهر کوچکم خیلی علاقه داشت ولی به طور مشخص جدا نمی کرد. پدر و مادرم را خیلی دوست داشت. ما شش فرزند بودیم. سه پسر و سه دختر که شهید فرزند چهارم و پسر دوم بودند.
نقل از خواهرزاده شهید: تصویری که شهید نواب الله اکبر گفتند و تیر خوردند و تصویری که سربازان شاه شهید نواب را می بردند را به اتاقش زده بود، چون شهید نواب را خیلی دوست داشت.
6. در برابر مشكلات خودتان و ديگران چه عكسل العملي از خود نشان مي داد و چه مي كرد؟
قوی بود. سنجیده رفتار می کرد و سعی می کرد تمام جوانب را در نظر بگیرد. شب پیروزی انقلاب من منزل پدرم بودم. شبانه اعلام کردند که ملافه می خواهند. آمد و تمام ملافه های روی مبل ها را برداشت که ببرد. پدرم مخالفت کرد(چون ارتشی بود و خانواده را تهدید کرده بودند) خیلی ناراحت شد و با حالت قهر از منزل خارج شد. بعد برگشت و دست پدرم را بوسید و معذرت خواهی کرد و گفت: پدر ببخشید من آن طور رفتار کردم به شدت به ملافه احتیاج داشتیم. بعد از آن اتفاق پدرم بدون توجه به آن تهدیدها با برادرم در امور انقلاب همکاری می کرد و ایشان با شجاعت بیش تری به این مسائل ادامه داد و این شجاعت ایشان در خانواده تاثیر زیادی گذاشت.
7. معمولا اوقات فراغت خود را چگونه مي گذراند؟
مطالعه و ورزش (بیش تر ورزش های باستانی انجام می داد). از همان کودکی وقتی لباس رزمی می پوشید و می گفت:لباس من مدل افسری است! از همان کودکی علاقه به رزم داشت و با این روحیات بزرگ شد.
حتی لباس رزم را برای پسر من که چهار سال سن داشت هم می پوشاند و با آن لباس با او عکس گرفته بود.
8. مختصري راجع به فعاليت هاي مذهبي و اجتماعي شهيد توضيح دهيد؟
*در دانشگاه شریف یک برنامه کوچه گردان عاشقی بود که به تبعیت از امام علی علیه السلام به فقرا سر می زدند. ایشان یکی از پایه گذاران این امر خیر بود.
*کلاس های شهید نواب(فدائیان اسلام) را با هم شرکت می کردیم.کلاس های تفسیر و نهج البلاغه را با هم شرکت می کردیم و بعضی ها را هم تنها می رفت. خیلی ذوق داشت
*بحث های گروه گروه در دانشگاه ها به خصوص دانشگاه تهران زیاد بود با هم شرکت می کردیم ایشان می رفت وسط
جمعیت، دیگران سوال می کردند و ایشان جواب می داد.
*در جنوب شهر تدریس می کرد. خیلی کم کت و شلوار می پوشید. پدرم برایش کت و شلوار خریده بود آن قدر آن را
خاک مالی کرد تا نو بودنش معلوم نشود. جیب کتش سوراخ شده بود.یکی از شاگردانش گفت: آقا معلم کت نو مبارک و ایشان سریع سوراخ را نشان داده بود که وانمود کند کند کهنه است! کفش های خوبی نمی پوشید. به او می گفتیم که این کفش ها درشان تو نیست. میگفت: شما نمی دانید من با چه کسانی سروکار دارم. می رفت مناطق جنوب شهر تدریس می کرد از شاگردانش خجالت می کشید که چیز نو بپوشد.کفشهایش را هم خاک می مالید که برق نزند. قاب عینک علی اصغر شکسته بود و مدتی بود آن را چسبانده، از عینک همچنان استفاده می کرد تا این که چسب عینک یاری نکرد و مجبور شد قاب عینک را عوض کند. قاب جدید عینک کاملا شبیه قاب قبلی بود تا کسی متوجه نشود که چیز جدیدی به علی اصغر اضافه شده است.
9. چه آرزوها و خواسته هايي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
توفیقات اسلام و انقلاب- خیلی درباره آرزوهایش صحبت نمی کرد اما ظهور امام زمان یکی از آرزوهایش بود.
10. آيا شهيد در دوران حياتش دچار تحول چشمگيري شد؟ لطفا بيشترتوضيح دهيد
با اینکه پدرم ارتشی بود اما ما خانواده مذهبی داشتیم. قبل از انقلاب خیلی در ارتش دزدی می شد. پدر من فرمانده مخابرات بود از او هم خیلی می خواستند تا در کارهایشان شرکت کند اما ایشان شرکت نمی کردند. به خاطر این که خانواده مذهبی بودیم نه تحول خاصی نبود اما قوی تر شده بود. در یادداشت هایش تحول تدریجی کاملا مشهود بود. در نوشته هایش بود که مثلا قبلا یکسری خصوصیات را داشته که به مرور روی خودش کار کرده و آنان را اصلاح کرده است. خیلی از فعالیت هایش را ما بعد از شهادتش فهمیدیم.
برای خودسازی هاش روزه می گرفت و از روزه کمک می گرفت.
نقل از خواهرزاده شهید: در یادداشت هایش هم خیلی این مسئله را نوشته بود و مدام روی خودش کار می کرد تا این خصلت جلب توجه کردن را از خودش دور کند. شهید مقاله ای با عنوان "شهیدی در راه شدن" را نوشتند مبنی بر این که فکر نکنیم که شهیدان از آسمان آمده اند و دست نیافتنی نیستند بلکه خودشان خواستند و تلاش کردند که این طور شدند. در نوشته هایشان مدام دنبال حقیقت بودند. ایشان جدول خودسازی داشتند و به رفتار خودشان نمره می دادند که چقدر توانسته اند نفس خود را به محاسبه بکشد
11. چه شد كه به فكر رفتن به جبهه افتاد؟
درباره حصر آبادان یک جلسه رفتن خدمت امام خمینی. وقتی آمد به من گفت: آقا حرفش را به من زد.گفتم: مگه با امام صحبت کردی؟ گفت:نه در جلسه که دیروز رفته بودیم خدمت امام، ایشان چند لحظه در چشمان من نگاه کردند. ظاهرا امام چند لحظه نگاهشان روی ایشان متمرکز شده بود و ایشان آن پیام را از چشمان امام گرفته بودند. امام در آن جلسه فرموده بودند: که این جوانان باید حصر آبادان را هرجور شده بشکنند. ایشان می خواست از پادگان امام حسین که در آن جا مشغول بود مرخصی بگیرد و برود اما به خاطر مسئولیتی که در بسیج داشت به او مرخصی نداده بودند. بعد از شهادتش خبر شهادتش را که به فرماندهان و دوستانش در بسیج داده بودند آن ها می گفتند: ما فکر نمی کردیم که به جبهه رفته باشد فکر می کردیم در باغ های ابهر زیر درخت انگور در حال خوش گذرانی است. به آن ها نگفته بود که به جبهه می رود گفته بود که برای صله رحم به شهرستان می روم.
12. در زمان جنگ چه فعاليت هايي مي كرد(جبهه و پشت جبهه)؟
ایشان جزء افرادی بودند که شاخه دانشجویی تیپ ۲۷محمدرسول الله را تاسیس کردند.
مدت زیادی در جبهه نبود. فقط ۱۳ روز آن جا بود.ی کی از رزمنده ها برای برادر کوچکم درباره یک نفر که خیلی رویش تاثیر داشته است صحبت می کرد و خیلی از این فرد تعریف می کرده است.برادرم وقتی توجه کردند متوجه شدند مشخصاتی که ایشان می دهند چقدر شبیه اصغر است. به او گفته بود این فردی که تعریف می کنی اسمش چیه؟ ایشان گفتند: علی اصغر افشاری! رزمنده گفت: خیلی دوست دارم بدانم این فرد الان کجاست. برادرم بهش گفته بود: ایشان شهید شدند. این رزمنده تا صبح آن قدر گریه کرده بود و مدام ناله می کرد طوری که برادرم می گفت ما تا صبح نتوانستیم بخوابیم!
13. اطلاعات تکمیلی درباره نحوه و محل شهادت ایشان:
محل شهادت: استان : خوزستان منطقه : شلمچه
تاريخ شهادت : ۲۰ / ۲ / ۶۱ زمان شهادت : مدت حضور در جبهه : ۱۳ روز
تاريخ اعزام به جبهه : تاريخ دفن : ۲۴ / ۲ / ۶۱ محل تدفين شهيد : شریف آباد ابهر
خاطره ای درباره دفن شهید: پدرم می گفتند چون اصغر دانشجو بوده است می خواهم شهادتش روی بیداری روستائیان تاثیر داشته باشد. جنازه را بردند در روستای شریف آباد ابهر و به عنوان اولین شهید آن منطقه دفن کردند. مردم آن منطقه چون سواد آن چنانی نداشتند پس از شهادت برادرم و تاثیری که روی آن ها داشت بارهای کامیون را گذاشتند و به جبهه رفتند بعد از دفن برادرم آن روستا ۱۹ شهید داد.
فردی پس از دفن برادرم در آن منطقه گفت: راهی که آن شهید رفته است راه حقانیت است. وصیت کرد که اگر من شهید شدم من را کنار شهید افشاری دفن کنید(شهید ابراهیم افشاری)
14. نام عملياتي كه شهيد در آن به شهادت رسيده است ؟ رمز عمليات ؟ نحوه شهادت ؟
عملیات الی بیت المقدس- دوستانش روایت کردند که دوبار تیر خورده بود و با آن حال دوباره بلند می شود و سینه خیز جلو می رفت. ایشان با این کار نشان می داد که هرچقدر هم تیر بخورد باز تا جایی که فرصت داشته باشد به جلو پیش می رود تا جایی که تیر خلاص بهش زده بودند.
15. جزو کدام دسته از شهدا بودند؟ شهيد دفاع مقدس
سن شهيد در اولين اعزام به جبهه :۲۲ سال. کلا ۱۳ روز در جبهه بود.
16. جراحت قبل از شهادت: خیر
17. مختصري راجع به فعاليت هاي شهيد در زمان قبل از انقلاب و انقلاب توضيح دهيد؟چه خاطراتي در اين خصوص به ياد داريد؟
*.بیش تر کارهای فرهنگی می کرد. پدر و مادر من همان سالی که انقلاب شد به مکه رفتند و چون برادر بزرگم آلمان بودند و من خواهر بزرگ بودم مسئولیت بقیه بچه ها را برعهده من گذاشتند. اصغر هی می آمد و می گفت: آذر برم تظاهرات؟ من می گفتم: برو ولی مراقب خودت باش. می رفت به دانشگاه شریف و در مباحثات شهید بهشتی و مراسم های مذهبی شبانه شرکت می کرد. وقتی می آمد خانه درباره مناظراتی که شهید بهشتی انجام می داد صحبت می کرد و هی میگفت: دستت درد نکنه کیف کردم،خوشم می آید شهید بهشتی از دور برق لباسش آدم را تحت تاثیر قرار می دهد.خیلی ذوق می کرد.
* سرود می خواندند.
* زیاد از دست ماموران در زمان انقلاب فرار کرده بود.
*جزء افرادی بود که لانه جاسوسی را فتح کرده بودند. این را خودش نگفت ما از صحبت هایی که بعدا دیگران گفتند فهمیدیم.
* بعد از انقلاب هم ایشان در دانشگاه شریف به عنوان جهادگر نمونه معرفی شدند. ارزیاب پاسدارهای بیت امام بودند. در زمان انقلاب فرهنگی هم که دانشگاه ها بسته بود به پادگان امام حسین علیه السلام رفتند و آن جا مشغول فعالیت بودند. ایشان در راستای ارزیابی پاسدارهای بیت امام که داشتند افراد را تحت کنترل نامحسوس قرار می دادند تا ببیند که چه کسی برای این کار بهتر است، چون ایشان معتقد بودند که وضعیت حساس است و هرکسی نباید انتخاب شود. در واقع ایشان به پرسش و پاسخ های معمولی اکتفا نمی کرد و افراد را زیر نظر می گرفت.
18. روابط عاطفي ايشان با پدر و مادرتان چگونه بود؟
خیلی عالی بود. تا وقتی که رضایت پدر و مادرم را نگرفت به جبهه نرفت. سه جلد کتاب حماسه حسینی به ایشان هدیه داده بودند که سه جلد را به پدر و مادرم تقدیم کرد و اظهار عجز کردند که من در مقابل شما هیچم و این را به شما هدیه کردم.
19. رابطه ايشان با شما چگونه بود؟
من تهران بودم و چون همسرم در جهاد ارومیه بود و مدتی نبود ایشان پیش ما بود و در نگه داری پسرم کمکم می کرد و ارتباط تنگاتنگی داشتیم. ولی از نظر روحی و عاطفی با خواهر کوچکم خیلی نزدیک بود، تا این حد که به خواب خواهرم می آمد و می گفت فردا کدام شهید را می آورند.
20. كمي از دوران كودكي كه با شهيد داشتيد برايمان بفرمایید.آيا با هم دعوايتان ميشد؟چرا ؟ اگرخاطره اي دراين مورد داريد بفرماييد؟
غیر از اون اتفاقاتی که در بچگی اش می افتاد نه چیزی نبود. خیلی احترام می گذاشت.
21. روحيات شهيد چگونه بود؟
خیلی مهربان بود. شوخ طبع بود. یک بار من داشتم در وان لباس می شستم وقتی آمدم بیرون کمرم را صاف کردم. گفت: آذر خسته شدی؟یه کاری می کنیم زودتر ماشین لباس شویی بخریم. چون همسرم نبود پیش ما بود و چون من در مدرسه تدریس می کردم و در بسیج هم کمک های اولیه تدریس می کردم در نگه داری فرزندم خیلی کمک می کرد.
برادرم روی پسرم خیلی تاثیر گذاشت. چون پسر من تنها نوه بود خیلی به او علاقه داشت و همیشه برای او لباس رزمی می پوشید و دوست داشت که ایشان از مدافعان اسلام باشد. در همین راستا هم خیلی با او کار می کرد با این که پسرم چهار سال داشت اما با او بحث های اعتقادی می کرد! مثلا خودش منافق می شد و از پسرم سوالات اعتقادی می پرسید! آن قدر این رفتار برادرم روی پسرم تاثیر داشت گذاشت که وقتی ما بعد از شهادت برادرم به کانادا رفتیم و آن جا زندگی می کردیم معلم های پسرم از نقاشی هایش متوجه شده بودند که یک نفر هست که روی پسرم تاثیر می گذارد. حتی آن ها از پسرم فیلم گرفته بودند و می گفتند که پسرم یکی را دنبال می کند! از من پرسیدند که این فرد کیه؟ من گفتم: برادرم است که شهید شده است.
وقتی ما برای شناسایی برادرم به معراج الشهدا رفتیم، مادربزرگم و مهدی پسرم در خانه بودند. به پسرم گفتم که مراقب مادربزرگ باش تا ما برگردیم. وقتی آمدیم دیدیم که مادربزرگم همه ی همسایه ها را خبر کرده و همه ردیف در کوچه نشسته اند! وقتی من را دید با عصبانیت گفت: این بچه ای است که تربیت کرده ای؟گفتم:چطور؟ گفت: تمام همسایه را که برای تسلیت آمده بودند و گریه می کردند را از خانه بیرون کرده، بلد نیست با مردم برخورد کند! به پسرم گفتم: برای چی این کار را کردی؟ گفت: من به آن ها گفتم چرا گریه می کنید شهید زنده است و کسی است که نزد خدا روزی می خورد! پسرم با آن که چهارسال داشت اما بر اثر بحث هایی که علی اصغر با او کرده بود تمام افراد را بیرون کرده بود که چرا برای شهید گریه می کنند. این رفتار پسرم و تاثیری که از آموزش های برادرم گرفته بود خیلی برای ما عجیب بود.
22. چه صحبت هاوتوصيه هايي به شما،خواهران وبرادران مي كرد؟
توصیه ها در غالب وصیت نامه اش بود و در تربیت درس فرزندانمان به من و برادرانم تاکید می کرد. برادرم دخترش فروردین بدنیا آمد و اسمش را گذاشته بود آزاده. اصغر در وصیت نامه اش نوشته بود که چرا داداش اسم فرزندش را فاطمه نگذاشته است؟ این جا رزمنده ها از این اسم قوت قلب می گیرند. باز هم خودش می داند. بعد از شهادت اصغر اسم برادرزاده ام فاطمه شد.
23. به طوركلي كداميك از خصوصيات شخصي شهيد را بيش از ديگرخصوصياتش دوست داشتيد؟ فقط يك خصوصيت ذكرشود.
یقین و ایمانش را خیلی دوست داشتم و استواری در ایمانش.ی ک روز باهم در خیابان راه می رفتیم که از ایشان پرسیدم: چقدر فکر می کنی که این انقلاب با این محرومیت ها به بار بنشیند و جواب بدهد؟ ایشان گفت:یعنی چی؟ انقلابی که ائمه و امام خمینی پشت آن هستند حتما به بار می نشیند. چنان با اطمینان خاطر این مسئله را بیان می کرد که حجت بر من تمام شد که این قضیه حتما محقق خواهد شد. اصغر می گفت: نیروهای زیادی پشت این انقلاب هستند و تلاش می کنند تا این انقلاب به پیروزی برسد.
24. چه خاطرات ديگري از شهيد به ياد داريد؟
قبل از این که شهید بشود یک بار در اتاق خواب بود من نگاهش می کردم و با خودم می گفتم: اگر این شهید بشود کجاش می رود؟ دستش؟ پاهاش یا سرش؟ بعد گفتم سرش میرود و درست هم همین شد و سرش رفت. در فاصله آن سیزده روزی که جبهه بود خیلی ها از افراد خانواده خواب دیدند. .من خواب دیدم اصغر شهید شده بود و داشتند او را می بردند و به من می گفتند درباره این شهید صحبت کن. من گفتم: هرچه داشت خدا بهش داده بود. وقتی می رفت مطمئن بودم شهید می شود. لحظه خداحافظی در گوش پسرم گفته بود مهدی دعا کن شهید بشوم.
مادرم خواب دیده بود که یک چراغ سبزی آوردن و در خانه روشن می کنند و می گویند این جراغ تا ابد روشن است.
(ويژه يادداشت خاطرات پراكنده)
اسم پدرم مرحوم محرمعلی و مادرم مرحومه ربابه یزدانی بود- پدرم تحصیلات نظامی داشتند که معادل لیسانس می شود و مادرم خانه دار بودند. اصغر با سختی بدنیا آمد. پدرم آن شب در پادگان نگهبان بودند.خیلی صاحب خانه اذیت می کردند یک اتاق بود و ما سه تا هم بودیم وقتی مادرم دردش می گیرد برادر بزرگم را می فرستند دنبال پدرم ولی به ایشان اجازه ندادند که بیای. راننده با ماشین فرستاده بودند یادم است که مادرم خجالت می کشید و پتو را بر سرش کشیده بود. وقتی بدنیا آمد به مادرم یک اتاق بچه نشان می دهند و می گویند کدام بچه شماست؟ مادرم هم به اصغر اشاره می کند و می گوید این است. اصغر زیاد مریض می شد، این باعث می شد که کسی نتواند به او چیزی بگوید. تا می خواستیم چیزی به او بگوییم مادرم می گفت به او چیزی نگید اون بچه ضعیفه روزی بیست تا قرص می خوره! در زمان بچگی بیرون نمی رفت پدرمون نمی گذاشت بیرون برویم. خودمون در خانه باهم بازی می کردیم. در خانه نمایش نامه کار می کردیم. پدرم تعیین کرده بوند که هر هفته یک نفر سخنرانی کند. معتقد بودند که اگر در آینده مسئولیت اجتماعی داشتیم بتوانیم از پسش بربیاییم. اصغر خیلی مسلط سخنرانی می کرد.
وضعیت اقتصادی متوسطی داشتیم. پدرم خیلی اهل حلال و حرام بود و از دروغ بدش می آمد.خیلی از مسائل به برکت انقلاب به ما رسید. پدرم ارتشی بود و ما در شهرهای مختلف مثل قزوین و اهواز و... بودیم. در انجام تکالیف عالی بود.چون پدرم شب ها ردیفمون می کرد و تکالیفمون را می دید.تنها کسی که هیچ وقت مشکل نداشت و مدام ۲۰ می شد ایشان بود. قبل از دانشگاه رفتنش(بین کنکور تا وقتی نتایج بیاید) پدرم برای این که اصغر با مشکلات آشنا بشود گذاشتند روی کامیونی که با یک نفر شریک بودند کار کند. اون طرف هم سوءاستفاده می کرد و اصغر را می گذاشت عقب که گوسفندها همدیگر را خفه نکنند. یک بار که بار برده بودند شب می رسند شلمچه و آن جا نگه داشتند. راننده کامیون بعدا به ما گفت که دیدم اصغر بلند شده و دارد آن جا نماز شب می خواند اون موقع هنوز انقلاب نشده بود و داشت در جایی که بعدا در آن به شهادت می رسد نماز می خواند!
اصغر در مدارس دولتی در مناطق فقیرنشین تهران تدریس می کرد. چهره محبوبی داشت. از نظر شخصیتی در جدی بودن با بقیه افراد خانواده فرق می کرد. هرموقع مسابقه اطلاعات عمومی می گذاشتیم با این که از ما کوچک تر بود جواب همه رو بلد بود. سربازی نرفته بود. به ازدواج علاقه داشت. با یک نفر هم صحبت کرده بود و خیلی دقیق خودش را معرفی کرده بود.
سعی می کرد دوستانش را که توده ای هستند را به راه بیاورد و خیلی در این راه سماجت داشت. توی پادگان امام حسین دوستانش بهش می گفتند شهید چمران. چون از نظر علم و رسیدگی به مستضعفان خیلی شبیه شهید چمران بود چهار ترم در دانشگاه درس خواند و از همان پادگان امام حسین اعزام شد.
این قدر فعالیت داشت که ما بیشترش را بعد از شادتش فهمیدیم. حتی ارتباطش با بعضی جاها را هم اصلا متوجه نشدیم. بعد از شهادتش پدرم برای کاری به نخست وزیری رفته بود و عکس اصغر را آن جا دیده بود. پدرم خیلی تعجب کرده بود و خیره به عکس نگاه می کرد. مستخدمی که آن جا بود وقتی تعجب پدرم را دید گفت: آقا خیلی از این عکس خوشت آمده و شما هم تحت تاثیر این عکس قرار گرفتی؟ پدرم گفت: بله. مستخدم گفت: آقا این فرد ما را کشت! هنوز نمی دانیم چه کار بزرگی کرده بود که عکس را آن جا زده بودند!
پدرم بعد از شهادت اصغر خیلی بی تابی می کرد و می گفتند: چرا علی اصغر به خواب من نمی آید؟ پدر و مادر همسر بنده در یک روستایی زندگی می کردند که مجله و روزنامه خیلی کم بود. ماه رجب بود و من برای پدرم و آرامشش خیلی دعا می کردم .فردا صبح که رفتم منزل پدرهمسرم دیدم یک مجله است که پشتش عکس برادرم را با لباس نظامی زده است در صورتی که آن جا اصلا مجله و روزنامه نبود! بی تابی می کردم که فقط بیایم و مجله را به پدرم نشان دهم. به پدرم گفتم: از خدا چی می خواهید؟ گفت: فقط اصغر را ببینم! عکس را نشانش دادم و پدرم از خوشحالی سجده شکر به جای آورد و خدا را شکر کرد که اصغر را با لباس نظامی دیده است. کلا ما دوبار علی اصغر را در لباس نظامی دیدیم، یکی این عکس مجله و دیگری عکسی که با پسر چهارساله من انداخته بود.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
29 ارديبهشت 1403 / 10 ذيالقعده 1445 / 2024-May-18
شهدای امروز
محمدجعفر پوراكبري ابرقوئي
احمد حاج نقي
محمدعلي ترابي ميبدي
سيد محمدباقر موسوي نژاد
سيد محسن مداح ساداتيه
پرويز(مهدي) طريقي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll