آرام بخواب سر دلاور بازی دارز! آرام بخواب برادرم: شهید پیچک. من نیز آهسته صورت بر صورتت می نهم تا مبادا بیدارت کنم آرام بخواب ای آن که (بازی دراز) از نام تو عظمت یافت و شد (خانقاه عرفان). شاید بگویند: ندیدی و نشنیدی بعد از ما چه ها گذشت بعد من هم همین را می گویند! چه بسا جز نقشی بر دیوار چیزی ما از ما نماند باقی ! مگر خودت نگفتی که حیات و ممات مان فقط برای خداست و بس؟! آرام بخواب برادرم که تند باد های نامرد بیدارت نکند و بدن سوخته شرمنده مساز تو و من شهید ترکش توپ و گلوله نبودیم مگر نه این که ترکش و تیر هر جای بدن را که هدف بگیرد (قلب) می سوزد...؟ برادرم غلام ! سردار دلیرم پیچک! اگر مرا فراموش کرده ای بازی دراز را که به خاطر داری؟ پس باید مرا هم به یاد بیاوری! همان را که دست و دلش را در آن جا به امانت سپرد حالا آمده ام تا از شما آن را طلب کنم اگر هم فراموشش کنی حق داری! کسی که راهی آن دیار شد دیگر با وامندگان و جا ماندگان چه کار! برادرم پیچک! عزیز و دلاورم غلام علی ! کسی که نمی شنود شاید ببیند ولی حتما نمی شنود!! نمی دانم حالا که این چنین در خون خود خفته ای چه با تو بگویم؟ اکنون که تو را آرام این گونه به ظاهر خفته نظاره گر هستم باورم نمی آید بازی دراز این گونه ساکت و صبور آرامش یافته باش!...
15 ارديبهشت 1403 / 25 شوال 1445 / 2024-May-04