Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
حسن فتاحي ثاني
نام پدر :
عبدالجواد
دانشگاه :
فردوسي مشهد
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
فيزيك
مكان تولد :
سبزوار (خراسان رضوي)
تاريخ تولد :
1333/08/16
تاريخ شهادت :
1359/10/16
مكان شهادت :
هويزه
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات دوستان شهيد حسن فتاحي ثاني
راوي :
دوست شهيد
* ديدار امام
حسن اهل بحث و مناظره بود و گاهي اوقات با احزاب و گروههاي سياسي به مناظره مي نشست و با آنها صحبت مي كرد. حتي يكبار كه با هم به سفر قم براي ديدار امام با هم رفته بوديم دانشجويي با لهجه آذري نيز همراهمان بود و افكار ماركسيستي داشت، كه دايم با حسن بحث اعتقادي مي كرد. وقتي كه به قم رسيديم، چهارشنبه بود و امام در ساعت معيني از صبح به بالاي پشت بام مي رفتند و مردم هم براي ديدن ايشان در كوچه هاي اطراف جمع مي شدند و هر كدام حال خاصي داشتند. پس از لحظاتي، حسن دست مرا گرفت و گفت: بيا صحنه اي را نشانت دهم و به آن دانشجوي آذري اشاره كرد كه گوشهاي از جمعيت به ديوار تكيه داده بود و دستمالي به صورت گذاشته بود و از شدت گريه شانههايش ميلرزيد، او با صداي بلند گريه ميكرد. گويا بحثهاي طولاني آنها به خصوص در طول سفر و ديدار چهرهي امام، كار خودش را كرده بود، از برگشتن، بين راه كه اتوبوس دانشجويان براي شام توقف كرد، او را كنار حسن ديدم، در حال وضو بود.
* ساختن خرابه ها
چند بار جملهاي را به اين مضمون از حسن شنيدم: «الان وقت ساختن خرابههاست بايد هر چه زودتر سازندگي را شروع كنيم اگر نيت ما خير باشد عمل ما بيشتر از حرفمان اثر ميگذارد».
شايد به همين خاطر بود كه حسن بيشتر اوقات خود را در جهادسازندگي ميگذراند و محرومترين روستاها را براي خدمت انتخاب ميكرد. طرح «اردوي دوچاهي» به ابتكار او و ياري همكاران جهادي به اجرا در آمد. آن قدر حسن مصمم بود و ميخواست هر چه زودتر به هدفش برسد كه به محض آماده شدن مقدمات اردو شبانه با تلفن و سفارش و پيغام، عدهاي از داوطلبان را جمع و جور كرد و همگي شبانه عازم دوچاهي شدند.
* زير فانوس
براي اردوي جهادي دو چاهي كه رفته بوديم، همه بچه ها خيلي كار مي كرديم. شب كه شد همه از فرط خستگي خوابيدند، اما تازه كارهاي حسن شروع شد و به گوشه اي از ستون سايه بان، زيرِ فانوس تكيه مي داد و نيازهاي فردا را روي كاغذ مي نوشت، تا آنها را آماده كند. ناگهان صداي خرخر «شعبان»، يكي از بچه هايي كه صبح كار عمراني كرده بود و سرما خورده بود، بلند شد. حسن از جايش برخاست و بسوي شعبان رفت و پتويي را روي او انداخت و دوباره به ستون تكيه داد و ادامه كارش را انجام مي داد.
* جدايي دين از علم
او معتقد بود، عدم تعهد يك عالم و متفكر با بي عملي و بي فكر ي او مساوي است. شهيد مي گفت: جدايي دين از علم به همان اندازه خطرناك است كه جدايي دين از سياست خطر دارد.
* ترك اعتياد
در روستاي دو چاهي عده ي زيادي اعتياد داشتند و حسن در بدو ورود به روستا ترك اعتياد و رعايت مسائل بهداشتي را در اولويت كاري اش قرار داد و روزهاي گرم تابستان و سرد زمستان را عاشقانه تلاش مي كرد. روزي يكي از اهالي روستا، دچار دردهاي موضعي ناشي از ترك اعتياد شده بود، بيقرار سر به صحرا گذاشت و چند روز ناپديد بود، حسن نيز روزها در هواي گرم و سوزان كوير به دنبال گمشدهاش مي گشت تا بالاخره او را مدهوش در بيابان يافت. كيلومترها او را بر دوش گرفت تا او را به آغوش خانواده بازگرداند.
* پاس بخش
دوران جواني با او در مسجد قائم آشنا شدم. نزديك پيروزي انقلاب، زماني كه شهرباني در اوج تظاهرات مردم، امور نگهباني شبانه شهر را رها كرده بود، مردم مجبور بودند براي حفظ امنيت شهر در مساجد محل جمع شوند و به نوبت با دست خالي، از منازل و مغازهها دركوچه و خيابان مراقبت كنند. او پاس بخش ِثابت مسجد بود. نوار سخنراني و اعلاميههاي جديد امام را بين بچهها پخش ميكرد. شبها كم مي خوابيد و بيشتر كار فرهنگي مي كرد.
* شبِ وصال
شب عمليات من و حسن كنار هم بوديم. مرحله اول عمليات تمام شده بود و در بيابان بدون خاكريز و يا هيچ سنگري به سر مي برديم، همه در انتظار مرحله دوم عمليات بوديم كه قرار بود فردا ادامه يابد، آن شب هوا كاملاً تاريك بود او زمزمه ميكرد؛ «خدا زنده است، نا اميدي معنا ندارد وَ هُوَ ٱلْحَىِّ ٱلَّذِى لَا يَمُوتُ... إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ لا وَسِيلَةَ لَنَا إِلَيْكَ إِلّا أَنْتَ»
آن قدر صداي انفجارها و دود آتش زياد بود با آنكه كنار هم بوديم صداي يكديگر را نميشنيديم؛ صداي انفجار مهيبي نزديك ما به گوش رسيد همه جا پر از گرد و خاك شد، كمي بعد رگبار پياپي بر سرمان باريد ناگهان چشمم به حسن افتاد. گلولهي كاليبر 50 مستقيماً به قلب او اصابت كرده بود و خون پاكش فوران ميزد، انگشتان بلند و كشيده اش در خاك هويزه فرو رفته بود.
* تبريك
حسن نامههايي از جبهه به مادرش نوشته بود و شهادت پسر دائياش را به مادر تبريك گفته بود و در آخر نامه تأكيد كرده بود: «بدون وضو دست به نامه نزنيد، زيرا نام شهيدان راه خدا، و روح بزرگ اسلام حضرت روح الله امام خميني در آن نامه قيد گرديده است».
* پند
جوابهايش همه مختصر و مفيد و در لفافه اي از طنز پنهان بود. گاهي با شنيدن آن خندهات ميگرفت و بعد از كمي دقت اگر به عمق آن ميرسيدي، شفگت زده ميشدي و گاهي هم بايد گوشهاي مينشستي و ميگريستي، امكان نداشت لحظهاي با او باشي و پند و پيامي را به زبان جد يا طنز به تو نرساند.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
10 ارديبهشت 1403 / 20 شوال 1445 / 2024-Apr-29
شهدای امروز
فائزه رحيمي
قاسم نجات
قاسم اسلاميان اميري
مسعود كبگانيان
باقرعلي كاردگر
محمدصادق خورشيدي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll