خدای را شکر بر ما منت نهاد و توانستیم خانواده های عزیز این شهدا را این جا جمع کنیم و از آن ها درس بگیریم تا بتوانیم دوباره باز در سنگرهایی که از قبل برادران تخریب بودند به نحو بهتر از این جا انجام وظیفه کنیم. هرچه دنبال سوژه گشتم که چه مطلبی را در این جا مطرح کنم چیزی به ذهنم نرسید که در رابطه با مسئله ی خاصی صحبت کنم. از وقتی که انقلاب ما شروع شد و معیارهای اصلی را ما متوجه شدیم و به (عنوان) ارزش های واقعی برای آن ها ارزش قائل شدیم و (نسبت به آن) خصلت هایی که قبل و در زمان طاغوت خوب می پنداشتیم ارزش حقیقی و واقعی را فهمیدیم تقریبا زندگی ما و کشور ما دگرگون شد. اصلا معنی انقلاب یعنی دگرگونی و این دگرگونی یک انقلاب الهی بود و آن معیارهای الهی را برای ما روشن ساخت و به آن ها اهمیت داد. معیارهایی را که در قبل از انقلاب نه تنها برایش ارزش قائل نمی شدیم بلکه اصلا به حساب نمی آوردیم. انقلاب به حرکت ما جهت داد و به اعمال ما روح داد و بعد از این که به حرکت ما جهت داد توانستیم آن قرآنی را که قبلا فقط در غالب یک کتاب می خواندیم و قرائت می کردیم به آن عمل کنیم و این آیه ی «واقیمو الصلاة» که می گوید به پا دارید نماز را و ما این را اشتباهی «و قرائتو نماز» فقط نماز را می خواندیم ارزش بخشید. این تحول در جامعه ما شکل پذیرفت لذا دیگر بزرگ را و تشخیص سنجش افراد را با آن معیارهای پولداری، زر و زیورداری و خوشگلی و زیبایی و امثالهم دیگر نسنجیدیم. معیار اصلی و سنجش اصلی برای ما خدا بود. آن چیزی را که خدا دوست می داشت سعی کردیم آن را دوست بداریم و آن چیزی را که خدا از آن بیزار بود و نفرت داشت سعی کردیم انجام ندهیم.
در این میان و بعد از چند سالی که از انقلاب گذشت و این خطر عظیم متوجه ابرقدرت ها شد شروع کردند به موانعی ایجاد کردن در سر راه این انقلاب. موانعی که خود شما بهتر از بنده خبر دارید از فساد و فحشا و از پوسیدگی از دورن این انقلاب، از حمله ی هواپیمای آمریکایی به طبس گرفته تا ترور شخصیت ها در داخل کشور و بقیه و بلاخره جنگ را شروع کردند جنگی که امام فرمود برای ما نعمت بود. خیلی از چیزهایی که به آن شرک داشتیم در این جنگ برای ما یقین حاصل شد و توانستیم در بحبوحه ی این کشمکش ها و در میان این سختی ها مدت ها همچون آهن آب دیده ای بشن که سختی ها را تحمل کردند و از آزمایش پیروز بیرون آمدند. جنگ پیش آمد، برادرها به جبهه رفتند. جبهه ای که در آن جا مملو از اخلاص، ایثار، ایمان، تقوا، شجاعت، شهامت و تمام صفات پسندیده ای که در راه خدا بود. آن جا انسان می بایست که در داخل این ها غرق بشود. عده ای آمدند ولی از آن جایی که خدایشان آن ها را طلب کرده بود و روح بزرگ شان دیگر در این کره ی خاکی نمی گنجید و نمی توانستند این کره ی خاکی را تحمل کنند به ملکوت اعلی پیوستند، از میان ما رفتند و همیشه بعد از رفتن این ها بود که ما به وجود این ها پی می بردیم که چه گوهرهای گران بهایی بودند در بین ما و رفتند و ما بعد از رفتن شون این ها را شناختیم و همیشه این غصه را در دل خودمان داشتیم. البته ما قبل و حتی قبل جنگ و حتی قبل از انقلاب، زاهدان شب بسیار داشتیم کسانی بودند که مناجات شون تا صبح می کشید از حال می رفتند و بیهوش می شدند. قبل از انقلاب و قبل از جنگ شیران زیادی هم داشتیم. آن هایی که در عملیات های نظامی شرکت می کردند آن هایی که افراد آمریکایی را به قتل می رساندند و واقعا دل و جرات می خواست کار کردن در آن برهه. اما در این جنگ ما چیزی را به دست آوردیم که نداشتیم و آن وجود این دو خصلت در یک شخص بود. نه شیران روز به تنهایی و نه زاهدان شب به تنهایی بلکه شیران روز و زاهدان شب باهم. در همه جای جبهه از این نیروها پیدا می شد و روز به روز توانستند به حرکت شان جهت بهتری بدهند. وقتی که از جبهه بر می گشتند مرخصی، خانواده ها هم لمس می کردند این حالت را که این فرزند عوض شده. مگر چه شده که در منزل چنین حالاتی به او دست نداده بود و رفت جبهه و برگشت اعمالش کلا عوض شد. فقط تا آن لحظات آخر و اون روزهای قبل از شهادت شون یک حالتی به آن ها دست می داد که مشخص بود که دیگر تحمل این دنیا برایشان سخت بود. اصلا گویا ارتباطی پیدا می کردند و این شاید غریب به اتفاق این مسئله را داشتند و در بهترین حالات شهید می شدند، در بهترین حالت مجروح می شدند. آن چنان تحمل به وجود آمد در این مردم و این ملت در جبهه که خیلی از چیزهایی که برای ما قابل درک نبود آن جا مشاهده شد.
سری به جبهه ها می زنیم و گوشه ای از آن، "اردوگاه شهدای تخریب". وقتی وارد اردوگاه می شویم از بچه ها سوال می کنیم ایثار چیست؟ ایثار را برای من تعریف کنید؟ در جواب چه می گویند؟ می گویند ایثار در این دنیا اصلا وجود ندارد! ایثار یعنی گذشتن از ملکیت که مال خودت باشد و مربوط به تو باشد و تو صاحب و اختیار آن باشی و از حق خودت بگذری و بگذاری در اختیار دیگری. اما ما از خودمان چه داریم که ایثار کنیم؟ آیا خودمان را با انداختن روی مین و راه را برای دیگران باز کردن این ایثار است؟ به عقیده ی ما آری ولی اون ها که این درجات عالی را طی کردند می گویند نه این جان برای ما نبود که ما انداختیم روی مین و راه باز شد، این دست مال من نبود که دستم قطع شد، اصلا من در دنیا چیزی ندارم از خودم که صاحب اختیار آن باشم و با بخشیدن آن اسمش را بگذارم ایثار. از او پرسیدم شهادت چیست؟ شهادت را برای ما تعریف کن. می گوید شهادت که وظیفه است و می گوید شهادت وظیفه هر انسان مسلمان و مومن است. خداوند وقتی می فرماید بهترین افراد شهید می شوند و در روایات و آیات این مسئله را به صورت واضح و روشن بیان می کنند که فقط کسانی به این درجه ی رفیع می رسند که این مراحل را طی کرده باشند. خوب مگر طی کردن این مراحل جزء وظایف مون نیست؟ مگر صداقت، مگر اخلاص، مگر ایمان، مگر تقوا، مگر شجاعت، مگر شهامت مگر این ها را نباید انجام بدهیم. نباید یک فرد مومن دارای چنین خصلت هایی باشد؟ خوب وقتی این مراحل را انسان طی کرد به درجه ی رفیع شهادت نائل می شود. خوب پس شهادت درست است که سعادتی است اما مثل یک تکلیف شرعی به گردن مان است. شاید عنوان بکنند که وظیفه ی مان است که ما این مراحل را و این درجات را طی بکینم تا برسیم به آن مقصد. می پرسیم اخلاص چیست؟ می گوید اخلاص یعنی فقط کار کردن برای یک مورد نظر، یا خدا یا هر الهه یا هر ملکه ای که مورد نظر شما باشد. آیا پا گذاشتن در این مکان و در این جبهه و در سخت ترین قسمت های آن یعنی گروه تخریب که راهش مشخص است و همه به مسائل آن آشنا هستند که جزء یکی از مشکل ترین قسمت های جنگ است مگر می تواند چیزی باشد غیر از نیتی که برای خدا رفته باشد؟ اگر غیر از این باشد نمی تواند اصلا انسان قبول کند. پس با پا گذاشتن در این جبهه و پا گذاشتن در این قسمت و پا گذاشتن در قسمت های دیگر جنگ مشخص است برای کسی آمده ایم و اجر و پاداش را از کسی می خواهیم که فقط او می تواند پاداش این همه اعمال را در این دنیا و در آخرت بدهد. فکر می کردیم که وقتی که یکی از دوستان مان معلول بشود و یا مجروح بشود او ناراحت می شود اما خدا شاهد است این حالاتی که بعضی از این معلولین دارند و بعضی از این مجروحین دارند انسان را به گریه می اندازد. همین برادران معلولی که در این جا نشسته و جانبازان عزیزی که سرمایه و افتخار ما هستند تک تک این ها داستان زیادی دارند اگر بخوانیم. اما وقتی که پای این برادر عزیز می رود روی مین و قطع می شود چه می گوید؟ داد و بیداد نمی کند، فحش نمی دهد، کمک نمی خواهد. اولین جمله ای که از دهان این دوست عزیزمان بیرون می آید می گوید فقط «تقبل فی یا حسین» این همه چیز را می رساند. «ای امام حسین از من قبول کن.» او لحظه ای که رفته روی مین و پایش قطع شده ناخودآگاه این جمله از دهانش در می آید. وقتی به دیدن آن ها می رویم و با آن ها صحبت می کنیم انگار نه انگار که یک عضوشان را از دست داده اند بلکه عضوها به جایش گرفته اند، بلکه چشم دلشون قوی شده. هم چنینن شهدای ما. شهدایی که سخن گفتن در مورد مقام آن ها شاید اشتباه باشد. شهیدی که اگر بخواهیم برایش صحبت کنیم شاید نتوانیم در کلمات و جملات بگردیم و کلمه ای را که لایق آن باشد را انتخاب کنیم. چه بگویم؟ همین شهدای والفجر هشت که جدیدا شهید شدند تک تک این ها را وقتی مطالعه می کنیم و حالاتشون را نگاه می کنیم می بینیم دور سنگرهایشان و دور اردوگاهشان قبرهایی را کندند و شب ها میروند در این قبرها و مناجات می کنند. این چه تحولی بود که در یک جامعه به وجود آمد؟ تمام این ها را مدیون امام می دانیم چرا که ما همه صفرهایی بودیم پشت سرهم و امام عددی بود که جلوی این صفرها قرار گرفت و به آن معنا داد. صفرهای بی ارزشی که تا دیروز ارزشی نداشتند و با قرار گرفتن یک عدد در جلوی آن ها و پیدا کردن یک رهبری توانستند به چنین مقامی و چنین عظمتی برسند. شهدای ما زیاد هستند اگر بخواهیم بگوییم احتیاج به چندین روز وقت است اما آن چیزی را که فقط بتوانیم در چند دقیقه بگوییم این است که این شهدا این قدر درجات و مراحل را طی کردند و این قدر در این نماز شب هاشون گریه کردند و این قدر در این عملیات ها با اخلاص جنگیدند که انسان را به یاد آن داستانی می اندازد که فردی خدمت امام رضا(ع) رسید(احتمالا) و خطاب کرد که «یا امام ما شیعیان زیادی هستیم و مومنان شما هستیم» و خیلی تعریف و تمجید کرد از خودشان و گروه شان. بعد امام فرمود که «بفرمایید بروید در این تنور آتش!» (نزدیک تنور آتش بودند). عرض کرد «یا امام آتش است، می سوزد انسان. پوست و گوشی که بیش نیست. انسان برود در یک تنور پر از آتش؟ این که با عقل جور درنمی آید!» بعد حضرت رو کردند به خادم شان و گفتند «شما بروید در آتش!» خادم شان سریع رفت داخل تنور آتش. آن فردی که ادعای پیروی از امام داشت مات و مبهوت ماند و هیچ چیز نتوانست بگوید. چرا که امام آن طور یارانی را می خواست و در نبود و فراق همچین یارانی غصه می خورد. کجایید که بیایید و ببینید که در این زمان این جبهه ها و این باران گلوله ها و آتش ها که از سوی کفار روی سر این رزمندگان اسلام می ریزد کم تر از تنور آتش شاید نباشد. فقط در عملیات والفجر هشت این جمله را می رساند بقیه رو تو خود بخوان حدیث مفصل. ببینید در عملیات والفجر هشت در ظرف یک و نیم ماه یعنی حدود 45 روز بعد از عملیات 28 میلیون گلوله توپ و خمپاره یعنی گلوله سنگین روی سر این رزمنده ها ریخته شد. 28 میلیون! یعنی اگر فرض بگیریم هیچ کدام از این ها عمل نکند فقط از بالا بیاد پایین و بخورد روی سر یک رزمنده باید 28 میلیون شهید داشته باشیم. خداوند وقتی که این اخلاص را و این پشت کار را از این ملت دید به آن ها کمک کرد و این پیروزی های عظیم را توانست بیابد. آیا این 28 میلیون گلوله ی سنگین که سر رزمندگان می بارد اون تنور آتش نیست؟ جملات این شهدای ما را بخوانیم و عبرت بگیریم. ببینیم به چه مقامی می رسیدند و دنیا را چطور درک می کنند. می بینیم که شهید در وصیت نامه اش می نویسد که «اگر ترک لذت را لذت بدانیم دیگر لذت نفس را لذت ندانیم» و واقعا این ها رسیدند به آن مقام که توانستند از آن لذت چشم بپوشند و ما از خدا می خواهیم که ما را از ادامه دهنگان راه این شهدا قرار بدهد. این چهار شهید عزیزمون که رفتند و در این باران خمپاره و توپ و تیرهای مستقیم این ماموریت عظیم را انجام دادند. وقتی که می خواستند انتخاب کنند برای رفتن به این ماموریت سخت و سنگین زیر این آتش سنگین با همدیگر جر و بحث پیش آمد که می خواستند از هم سبقت بگیرند. قبل از رفتن این شهید عزیز می نویسد که «خدایا ایمانی را بیامرز من شهید می شوم.» شهدای دیگرمون همه با علم به این که بعد از این کار شاید دیگر زنده نباشند قدم پیش می گذارند و می روند و ماموریت شون را نمی توانند انجام دهند، ناقص می ماند و شهید می شوند. اما گروه بعد از این ها که ادامه دهنده ی راه این ها هستند راه این ها را ادامه می دهند و سریع بعد از این ها وارد عمل می شوند و آن ماموریت عظیم را انجام می دهند. با خون این شهدا بود که دشمن متوقف شد و دیگر نتوانست پیشروی کند. و بلاخره ما آمدیم این جا جمع بشویم تا بار دیگر عهد ببندیم با شهدای مان و این اطمینان خاطر را به خانواده های شهدای عزیزمان بدهیم که خانواده شهید آهن دوست هرچند که سه پسر خودت را در این راه دادی و هر سه پسرت شهید شدند اما فکر نکن که اسلحه ی این ها بر زمین می ماند. اینجاییم تا بار دیگر میثاق ببندیم و این احساس مسئولیت را بر دوش خودمان بهتر احساس کنیم و راهشان را ادمه بدهیم.
30 ارديبهشت 1403 / 11 ذيالقعده 1445 / 2024-May-19