Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
محمدعلي خيامي مصلحي
نام پدر :
احمد
دانشگاه :
دانشكده پرستاري حضرت زينب سبزوار
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
پرستاري
مكان تولد :
نيشابور - روستاي خواجه آباد (خراسان رضوي)
تاريخ تولد :
1343/03/07
تاريخ شهادت :
1365/10/24
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
كربلاي 5
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات برادر شهيد محمدعلي خيامي مصلح
راوي :
برادر شهيد
* با شهید چمران در منطقه ارتباط حضوری داشت. در دانشگاه سبزوار هم قبول شد که بعد از شهادتش کتابخانه ای به نامش در همان جا افتتاح کردند.
* آمدن ما به مشهد مصادف با اوایل انقلاب بود. پدر بنا بود و کارگری می کرد و درآمد کمی داشت. ما نوارهای سخنرانی امام را ۸ تومان می خریدیم و ۱۰ تومان می فروختیم. این کار خطرناکی بود چون اگر نوارها را می گرفتند مجازات سنگینی داشت ولی ما سه برادر با هم این کار را می کردیم و در پخش اعلامیه از طریق مسجد شمس الشموس شرکت می کردیم.
* سربازان در زمان شاه دستور تیراندازی در تظاهرات داشتند و ما با دانش آموزان دبیرستان آقا مصطفی خمینی و مهدی زاده هماهنگی کرده بودیم که ابتدا هنگام تظاهرات دانش آموزان وارد خیابان شوند و بعد کم کم مردم از کوچه منزل آیت الله شیرازی به صحنه بیایند. سربازها با دیدن ازدحام هول کردند و کنترل از دست شان خارج شده بود. به طرف ما تیراندازی کردند. ما فرار کردیم و داخل خانه ای رفتیم و تا شب همان جا بودیم. روی پشت بام فریاد مرگ بر شاه سر می دادیم. در طول روز هلی کوپتر می آمد و تیراندازی می کرد و تا غروب ادامه داشت هوا که کاملا تاریک شد از کوچه های پشتی فرار کردیم و به خانه آمدیم.
* یک روز که با هم به مزار شهدا در بهشت رضا (علیه السلام)رفته بودیم به من گفت: یک عکس از او بگیرم به طوری که تمام مزار شهدا در عکس مشهود باشد و خودش هم وسط عکس قرار بگیرد. پس از چاپ عکس گوشه آن را با ماژیک نوشت: "شهدا شمع محفل بشریتند".
* در عملیات رمضان تیربارچی بود. بارندگی زیاد باعث شده بود رزمندگان زیر آب بمانند در عملیات هم معمولا تیربارچی ها از همه جلوتر می رفتند تا موقع حمله تانک ها آن ها را از بین ببرند.
* محمدعلی دعوت امام را لبیک گفته بود و از سال ۶۰ تا ۶۵ هر سال در جبهه بود.
* مدتی بود که در فراغش بی تابی می کردم تا این که شبی در خواب دیدم درون باغ زیبایی است که انواع میوه آن جا وجود دارد و یک چشمه زلال هم در آن جاری است. او هم از اعضای خانواده می خواست که باغ را مشاهده کنند. در خواب اصلا فراق او را احساس نمی کردم و گمان می کردم زنده است.
* خانمی نورانی جلوی من آمد و سه بار گفت: می خواهم خبری به تو بدهم قول می دهی که ناراحت نشوی؟ من گفتم: نه ناراحت نمی شوم و او گفت: حمید شهید می شود، حمید شهید می شود! از خواب پریدم.
فردای آن روز باران نم نم می بارید خیلی دلم گرفته بود. ساعت 45/12 بود که دو نفر خانم از تعاون سپاه در منزل ما زدند تا در را باز کردم و آن ها را دیدم گفتم: حتما برادرم شهید شده است و شما خبر شهادتش را آورده اید! اما آن ها گفتند: ما آمده ایم فقط به شما سر بزنیم چرا چنین فکر می کنید. گفتم: دیشب خواب دیدم. جالب این بود که بعدا متوجه شدم برادرم در همان لحظه در جبهه شهید شده اند.
* گاهی در جبهه با بچه ها شوخی می کرد و می گفت: می دانید شهردار کیست؟ بعد خودش می گفت: هر کس در جبهه ظرف ها را بشوید و غذای صبح و ظهر و شب را آماده کند. یا می گفت: می دانید ترابری ویژه چیست؟ در خط مقدم که ماشین نمی تواند بیاید، از قاطرها استفاده می کنند و به کسی که قاطر را تحویل می گیرد تا به خط مقدم ببرد، ترابری ویژه می گویند.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
10 ارديبهشت 1403 / 20 شوال 1445 / 2024-Apr-29
شهدای امروز
فائزه رحيمي
قاسم نجات
قاسم اسلاميان اميري
مسعود كبگانيان
باقرعلي كاردگر
محمدصادق خورشيدي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll