در عشق وصل (شهادت)
سخنی است برخاسته از دلی دردمند، درد محرومیت ها، نامردی ها، نابرابری ها، ظلم ها، جنایت ها، خیانت ها، محرومیتی که بر نوع بشر روا داشته اند. هنگامی که جهان، جهان زور و قلدری است، زمانه سلطه مستکبرین است، هنگامه بیداد هاست. زمانیکه محرومین به تکاپو هستند و می خواهند طلوع فجر را شاهد باشند از دام این مستکبر به آن مستکبر از این چاله به آن چاه، ... و فریاد که کجاست طلوع صبح و فجر امید. تمدن بزرگ آمریکایی – آریامهری انسانیت را به کام خود فرو می برد و لذت عشق، کمک به هم نوع، یاری مظلومین و مستضعفین، با محرومین نشستن و برخاستن و ... به ورطه فراموشی سپرده می شود. از میان این همه دود غلیظ و سیاه، از جوی که انسان را در آن یارای تنفس نیست، آری در افق دور دست، چراغی آتشین سوسو می زند به رنگ آزادی، سرخ، شهادت، خون، رنگی که پیام آور حیات و زندگی است، رنگ خون هابیل، محرومین و رنج کشیدگان طول تاریخ، خون حسین(ع) خون شهیدان و شاهدان همه اعصار. باید عینک ها را برداشت تا سرخیش را به سرخی خون دید! باید عینک ها را برداشت تا سیاهی ها را، ظلمت ها را، نور ها، چراغ ها، شهیدان را و خون هایشان را دید. ابراهیم ها، موسی ها، نوح ها، محمد ها(ص)، علی ها(ع)، حسین ها، زینب ها، سعیدها، غفورها، طالقانی ها، منتظری ها و بالاخره خمینی ها (روحی فداء) می آیند. ندا بر می آورند – انسان ها را فرا می خوانند، فریاد می زنند، ألم ترا؟ مگر نمی بینید؟ نمی بینید؟ نگاه کن، عمیق تر، بی پرده تر، خالصانه تر، خدایی تر، ... باز هم نگاه کن! آری خون را، سرخیش را، درخشش را، عظمتش را، جلال و شکوه اش را، انسان را، تاریخ را، طبیعت را، که خدا را! می بینی! پس چرا نشسته ای؟ برخیز، حرکت، جوشش. باید تابش این نور را قوی تر کرد. باید به سردی ها، گرمی دمید، باید چوپان شد، باید چراغ شد، باید شهید شد! چوپانی که مستضعفین، مردم، امت، ناس، انسان، را به قله برد؛ قله ای که راهش از رودخانه خون می گذرد، راهش را باید از جویبار خون پیدا کرد. این رودخانه، این سیل عظیم سدها را می شکند، خار و خاشاک ها را زیر و رو می کند، نخاله ها را برمی گردداند. این سیل نامردمی ها را فنا خواهد کرد.
مادر، برادر، خواهر!
خون من باید قطره ای از دریا و این سیل بنیان کن نامردی ها گردد. روحم در این زندان و قفس جسمم، پر و بال می زند. پرواز می خواهد، آزادی می خواهد، می خواهد صعود کند، بالا رود، به قله برسد، به انسان برسد، به لقاء الله برسد. دیگر نمی توانم صبر کنم، تحملم تمام شده. گلوله سربی برخاسته از قلب سیاه مستکبری، نیزه ضد انسانی، تیر ستمگری بر این پوست، گوشت، رگ و پی، خواهد توانست این قفسه را بشکند. می خواهم این خون نحس از شاهرگم به سرزمین بیداد بریزد و دستی پینه بسته این خون را به روی صورتم، صورت سیاهم کشد تا بار رخسار گلگون به ملاقات باری تعالی روم. غسل نمی خواهم، کفن نمی خواهم، صورتی آغشته به خون، بدنی پاره پاره میراث زندگی ام. باید خون در آسمان ببارد و از زمین بجوشد، دامن صحرا را لاله بپوشاند، سیاهی ها محو شوند، نامردی ها فنا شوند و من و تو ما بشویم، انسان بشویم، که خدا بشویم! دلم پر پر می زند، آهای نامردها ببینید آهای کفتارها بیایید، آهای گرگ ها بیایید، آهای آمریکا بیا، اسرائیل بیا، چپ بیا، راست بیا، همه، همه بیایید، زره ندارم، کلاه خود ندارم، کفش ندارم، لختم بیایید، بیایید آهای کورها! کجایید؟ سریع عمل کنید، بیش ازاین در انتظارم نگذارید. بیایید، بیایید، بیایید ... شهید، شهید، عشق من، امید من، زاه من، راه پیامبر، خط امام، شهادت، شهادت، زیباترین کلام، شیرین ترین شهد. " فَوَفَقنَا یَا رَبَّ الشُّهَدَا وَ الصِّدِّیقین"
«هَذَا صِرَاطَ مُستَقیم، فَتُّبَعُوه.»
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
مردن در بستر عار من است. این مرگ مردن حیوانات است. مردن سنگ است، مردن است! برایم بستر و رختخواب کوچک است. بستر مرگم صحراهاست، کوه ها و دشت هاست از کوخ کلبه نشین ها تا کارگاه نمور زحمتکشان، از قله بزرگ کوه تا پهن دشت دامنه. همه جا، آری همه جا، که بستر حیات است. هر جا سرخی است، هرجا انسان و انسانیت است، هر جا صدای مظلومی بلند است، هر جا خون است. نه، نه آنجا بستر مرگ نیست! بستر حیات و زندگی است. آری، مرا همه جا با معصومین و دردمندان، با شهدا، صالحین و صدیقین، با اسلام، با کوخ نشینان و گود نشینان، با محرومان و مستضعفان، با مردان و جوانان و جوانمردان، با حسین(ع)، با زینب(س)، با علی(ع)، با خدا زنده خواهید دید!
امشب ساعت 5/10 به عشق لقاء الله و شهادت در راه خدا این کلمات را بر روی کاغذ آوردم، به امید آن که شبی شهد شهادت و پیروزی، آزادی و رهایی را بچشم "فَوَفَقنَا یَا رَبَّ العَالَمین". تقدیم به مادر یک عمر رنج کشیده ام و به برادران و خواهران همرزمم. سعید عابد – 58/09/14
01 خرداد 1403 / 13 ذيالقعده 1445 / 2024-May-21