Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
سعيد عابد
نام پدر :
علي
دانشگاه :
علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
کاشان (اصفهان)
تاريخ تولد :
1339/06/26
تاريخ شهادت :
1362/12/05
مكان شهادت :
جزيره مجنون
عمليات :
مقابله با تك عراق
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات مادر شهید سعید عابد
راوي :
مادر شهيد
فعالیتش خیلی (زیاد) بود و الا من همه را بخواهم بگویم، همه اش یادم نمی ماند. اول که جبهه که هر عملیاتی که بود می رفت. هر حمله ای بود می رفت. پیش از اینکه دانشگاه برود هم فعالیت داشت بعد هم که دانشگاه رفت، دانشگاه تعطیل شد و بعد از این هم می گفت می خواهم بروم حوزه و جلوتر هم خرم آباد بود، بلوچستان و ... نمی دانم فعالیت خیلی داشت. ما درست همه را نمی دانستیم و بعد از این همه را فهمیدیم. توی خانه هم که حتی نمی گذاشت من از پله های سرداب بروم و آب برایش بیاورم می گفت: تو بنشین.
(یکبار) سفره چیدیم دو نوع خورشت بود می گفت چرا دو رقم غذا چیده ای باید یک نوع غذا باشد. لباس، می گفتیم: پارچه هست لباس برایت بدوزیم. می گفت: نه لباس برادرهایش را می پوشید. حریفش نمی شدیم حتی یک لباس برایش بدوزیم.
اخلاقش هم خوب بود. اینطور نبود که بد اخلاقی کند. اول که بابایش بود. می گفت کجاست، همه اش می رفت در حوزه ها (حجره ها) درس عربی می خواند پیش از این بود که برود حوزه. یک وقت هم آمد گفت: که مادر تو اجازه می دهی من بروم حوزه، می خواهم بروم حوزه، دانشگاه باز شده بود. گفتم: مادر تو این همه زحمت کشیده ای فعلا برو دانشگاه گفت: من به امام نامه نوشته ام امام هم جواب داده اختیار با خودتان است هر چند که احترامی به طلاب نمی کنند اما من دوست دارم بروم حوزه. رفت حوزه و نمی دانم 3 سال، چند وقت حوزه بود و درس می خواند گاهی هم آمد کاشان سر می زند.
در جنگ هم که در همه عملیات ها می رفت. گاهی می آمد تعریف می کرد که (رفته بودیم جبهه، ... یک دفعه دستش مجروح شده بود برده بودنش خرم آباد نمی دانم رفته بود آموزش بدهد مجروح شده بود. اصلا نمی گذاشت که ما بفهمیم که بدنش مجروح است و ترکش ها در بدنش بود. یک دفعه خوابیده بود خواهرش آمد چیزی رویش بیاندازد، دیده بود که بدنش ترکش تویش هست بعد که فهمید گفته بود چکار داشتی چرا آمدی که ببینی. آن روز که رفته بود آموزش بدهد منفجر شده بود که گفته بود حضرت زهرا مرا شفایم داده است و نجاتم داده است و خوب شده ام. یک دفعه دیگر باز دستش در جبهه مجروح شده بود که آن را هم از طریق دیگران فهمیدیم. زنگ زدند گفتند در بیمارستان است. نمی دانم در کدام شهر خوابیده. نمی گذاشت کارهای خوبش را حتی ما بفهمیم. بچه های بلوچستان را می برد دوره می داد، درسشان می داد می بردشان اردو. خرم آباد رفته بود درس می داد. نامه هایی آمد که تشکر کرده بودند همه از او، درس دینی آنجا به همه می داده. بعد از اینکه شهید شد یک نفر طلبه بود آمده بود و چقدر گریه می کرد که در جبهه به دست شهید شیعه شده بود قبلا سنی بود. در عزاداری ها دستمال دستش بود و گریه می کرد و خودش هم بعدا شهید شد.
*نحوه شهادت
چند وقت بود که بچه ام از قم نمی آمد. دوستانش هم شهید شده بودند. زنگ می زد می گفتم: چرا نمی آیی؟ همه دوستانش گفتند: تو خودش است، توی فکر است. یک روزی آمد. آمد و گفت: مادر می خواهم امروز روضه حضرت فاطمه بخوانم ایام فاطمیه بود. لباس، عمامه و عبایش هم توی ساکش بود درآورد و ضبط هم خودش گذاشت. خانم احمد آقا (احمد آقا برادر شهید است) را و این طرف و آن طرف همه را صدا کرد و روضه حضرت فاطمه را خواند. خودش گریه می کرد و می خواند. روضه اش را خواند و صدایش را هم ضبط کرد. آمد گفت: مادر چیزی می خواهم بگویم گفتم: چی؟ فهمیدم وصیت نامه اش را درست کرده بود. گفت: من می خواهم امشب بروم تهران. گفتم: تهران می روی چه کنی؟ من می دانم می خواهی بروی جبهه به من نمی گویی. گفت: نه والا می خواهم بروم تهران. برادرانم را ببینم ... خلاصه همه فامیل را رفت دید. در آن پنج شنبه و جمعه. ساکش را رفت خانه و برداشت و اتفاقا پدربزرگش هم مریض بود آمد از همه خداحافظی کرد. هی گریه می کرد. گفتم: مادر تو که همیشه جبهه هیچوقت این حال را نداشتی. چرا این جور گریه می کنی؟ همین جور خداحافظی کرد گفت: مادر اگر جنازه مرا نیاوردند که ناراحت نباش. اگر هم که معلول شدم و آوردند تو به درگاه خدا چیزی نگو. در این وصیتش هم می گوید که هر هفته روضه حضرت فاطمه زهرا را بخوان. وقتی هم که می رفت همین طور نگاه به عقب می کرد و گریه می کرد. رفت و سر هفته اش شهدا را می آوردند 20 تا شهید بود. یکی دوتایش از محل خودمان بود. گفتند: یک شهید دیگر هم مال این محل است طلبه است. من که باور نمی کردم می گفتم او خیلی جبهه رفته است. می گفتند: جنازه اش نیامده. بعد از چند روزی زنگ زدیم به قم به این ور، به آن ور تا بالاخره از طرف امام جمعه آمدند و به ما گفتند. یک نفر به ما گفت: آنجا مجروح شده گذاشته اند توی کانال، محاصره شده نتوانسته اند بیاورند. جنازه اش را هم بعد از 13 سال آوردند. این بچه جنازه اش هم نیامده بود ما راضی هستیم به رضای خدا. خودش می گفت: مادر من خواب دیدم پشت سر شهید بهشتی نماز می خواندم. یک دفعه می گفت: پشت سر شهید رجایی نماز می خواندم. می گفتم خدا نکند تو شهید بشوی. این خواب ها چیه تو می بینی. می گفت تو دعا می کنی که من شهید نشوم همه دوستانم شهید شده اند. می گفتم مادر تو این همه درس خوانده ای دلم می خواهد باشی همه استفاده ببرند. اقای دستغیب هم شهید شد. عمری کرده بود. تو هم ان شاالله باشی سن او برسی و شهید بشوی. می گفت تو دعا می کنی که من شهید نشوم که شهید نشده ام وگرنه دوستانم شهید شده اند. ماه مبارک رمضان بود همه مسجدها رفت. می گفتند: بیا پسرت سخنرانی می کند تبلیغ می کرد همه را به جبهه به همه جوان ها و این ها می گفت که باید بروید جبهه. می گفتند هر روزی مسجد است و سخنرانی می کند و تبلیغ می کند که بروید جبهه. چه سخنرانی کرد آن روز که ما شنیدیم. بعد هم که نوارهایش را آوردند (نوارهای سخنرانی او را).
هر کس که مجروح می شد می رفت به دیدنش (یکی از طلبه ها در مشهد یا تهران مجروح بود رفت به دیدنش). هر کدام از دوستانش که شهید می شد می رفت به مجلس ختم او و به خانواده اش تسلیت می گفت. تهران و کرج، می گفت این دوستانم می آمدند پیش من، پیشانی بندهایشان را می بستم می گفتم: شماها نورانی شده اید معلوم است شهید می شوید. می گفت ازشون بود که شهید می شوند و رفتند و شهید شدند. کاشان می رفت آموزش می داد. ما هم یک بار رفتیم بعد از این بود که بچه ام رفت و شهید شد.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
28 ارديبهشت 1403 / 9 ذيالقعده 1445 / 2024-May-17
شهدای امروز
حميد جهان بخش
سيدحسين ديباج
اصغر آروين
بهمن بابايي
رسول كاووسي
عليرضا جعفرزاده
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll