ما در موقعیتی نزدیک به خط مقدم مستقر هستیم البته آتش می بارد ولی نه مثل خط مقدم. فقط هواپیما می آید و گلوله و توپ، ولی خبر از تیربار و این جور چیزها نیست. من بی سیم چی هستم. دو شب به خط مقدم می روم و دو شب برمی گردم اینجا و استراحت می کنم اما نمی دانید وقت رفتن به خط مقدم چه حال و هوایی دارد. آن چیزی که مردم از جنگ و رزمنده و مجروح می دانند با آنچه که اینجا هست فرق می کند. عصر که می شود فرمانده گروهان که یکی از مهندسان رزمی در جهاد اصفهان می باشد ما را صدا می زند، وضو می گیریم و من بی سیم را برمیدارم و آماده حرکت می شوم. ما به خاطر سردی هوا و برای اینکه تا صبح باید روی خاک و گل دراز بکشیم حسابی خودمان را می پوشانیم به طوری که به سختی می توانیم تکان بخوریم. وقت حرکت هیچ کس نمی داند که تا صبح سالم می ماند یا خیر. حتی آن چیزی که تا امروز من از جهاد می دانستم، با این که اینجاست کاملا فرق دارد و به نظر من کار جهادگران از رزمندگان هم سخت تر است. وقت حرکت، هر کس حال و هوای خودش را دارد و با خدا راز و نیاز می کند هم به خاطر عشق به الله و هم به خاطر خلوص نیت. خلاصه اینکه نزدیک خط مقدم یک سنگر کوچک داریم که آنجا توقف می کنیم. ما اینجا نمازهایمان را نشسته می خوانیم چون سقف سنگرها کوتاه است و مرتب آتش دشمن می بارید. من باید کنار در باشم تا با فرمانده دائما در تماس باشم تا دستور حرکت بگیرم. به محض دستور حرکت راننده های لودر و بولدوزر شروع به حرکت می کنند. من هم در نزدیکی های خط مقدم به دنبال معاون فرمانده حرکت می کنم. دیشب وقتی در کنار هم راه می رفتیم آتش شدیدی بارید و ما در گودالی افتادیم. دیدم صدای ناله معاون بلند شد و زخمی شد. او را به عقب بردند و ما در محل تعیین شده خاکریز زدیم. رزمندگان 30 متر از ما جلوتر و در سنگر بودند و ما سنگرسازان بی سنگر مشغول ساخت سنگر بودیم و من هم مرتب دنبال فرمانده این طرف و آن طرف می دویدم. شاید آن شب 60 نفر از بچه ها زخمی شدند. واقعا که صحنه جنگ حال و هوای عجیبی دارد.
هرکه از تن بگذرد جانش دهند هر که جان دریافت جانانش دهند
هر که نفس بت صفت را بشکند در دل آتش گلستانش دهند
هر که بی سامان شود در راه عشق در دیار دوست سامانش دهند
27 ارديبهشت 1403 / 8 ذيالقعده 1445 / 2024-May-16