Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
مسعود آخوندي
نام پدر :
محمدعلي
دانشگاه :
صنعتي اصفهان
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي مكانيك
مكان تولد :
اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد :
1342/05/06
تاريخ شهادت :
1365/10/24
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
كربلاي 5
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات مادر شهید مسعودآخوندی
راوي :
مادر شهيد
* خواب دیدم آقایی یک گل میخک سرخ به دستم داد. چند روز بعد فهمیدم باردار هستم. مسعود صبح روز نوزده ماه رمضان در حالی که من روزه بودم به دنیا آمد.
* یک خانواده بود و این تک پسر! از همان بچگی هر چه اراده میکرد برایش میخریدیم. اسباب بازی و دوچرخه و ... هنوز در محله مان هیچ جوانی موتور نداشت که مسعود سوار موتور می شد.
* ده ساله بود. با هم فیلم تماشا میکردیم. یکی از صحنه ها خانم بی حجابی را نشان داد. نگاهی به پسرم کردم. سرش را پایین انداخته بود. به تصویر نگاه نمی کرد.
* خیلی دیر کرده بود. نگرانش شدم. مدرسه پیش مدیرشان رفتم. گفت: پسراتون علیه شاه شعار داده. الان هم در دست شویی مدرسه زندانسیت!
* قبل از انقلاب بود، همان موقع ها که تازه زمزمه ی سرنگونی شاه و بازگشت امام به ایران بر سر زبان ها افتاده بود. آن روزها ماشین های رژیم از کوچه و خیابان ها می گذشتند و داد می زدند که : " بگید جاوید شاه "
چهارده سال بیشتر نداشت، یک روز وقتی یکی از ماشین های رژیم از سر کوچه می گذشت، دم در بود و توی همان حال و هوای بچگی رفت جلوشان و مشتش را گره کرد و گفت: "بگید مرگ بر شاه !! " مرگ بر شاه گفتن آقا مسعود همان و پایین آمدن همه ی سرباز ها از ماشین و باران تیراندازیشان و قطع سیم های برق و گرفتن بچه ی همسایه به هوای پیدا کردن مسعود همان ... !!مسعود از آن سر کوچه فرار کرده بود و هرچه دنبالش کرده بودند، آخر هم نتوانسته بودند بگیرندش؛ طفل معصوم سیزده ساله ای را گرفته بودند که شاید از این طریق نشانی از او پیدا کنند، وقتی دیدند چیزی نمی گوید، تصمیم گرفتند با خودشان ببرندش که پیرمردی پا پیش گذاشت و دست بچه را گرفت و گفت که اصلا آن پسری که شعار داد مال این محل نبوده ...خلاصه بخیر گذشت اما، به چه سختی ای آن شب را گذراندیم .
* از آن موقع ها شد که دیگر شب و روز راحتی نداشت و افتاده بود دنبال کار های انقلاب و بعدها هم که جنگ و جبهه ...
* عضو رسمی سپاه بود. هیچ وقت نشد که حقوقش را خانه آورده باشد. به محض اینکه پولی بهش می دادند راهش را کج میکرد. می رفت همه را می داد به یک خانواده نیازمند. بعد از شهادتش فهمیدیم.
* خودش می دانست طاقت جدایی اش را ندارم. ملاقات امام رفت.گفته بود تک پسر هستم. مادرم به سختی راضی می شود من بروم جبهه. امام هم در جواب گفته بودند، الان جهاد واجب است.
* پدرش شبانه و مخفیانه راهی جبهه شد. نمیخواست مسعود بفهمد وگر نه باز هم هوایی می شد. صبح که بیدار شدم، دیدم مسعود در اتاقش نیست. هر جا را گشتم نبود. هر کجا را می دانستم سر زد، سپاه و بسیج و... دست آخر گفتند اعزام از پادگان غدیر است، پسرتان هم حتما رفته آنجا. رفتم پادگان. آنقدر پشت در گریه و ناله کردم تا رفتند صدایش کردند .مسعود با دیدنم خیلی جا خورد.گفت: مادر آخه چرا اومدین اینجا؟ اشک هایم پاک کردم و گفتم: تو چرا اومدی؟ ناهار چیزی بهتون دادن؟ دستم را گرفت و برد کناری. گریه میکردم و او دلداری ام می داد. آخر راضی ام کرد. به یکی از دوستانش هم سپرد که من را خانه بفرستند.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
15 ارديبهشت 1403 / 25 شوال 1445 / 2024-May-04
شهدای امروز
شعبانعلي توكلي
اله كرم قاسمي
سعيد گلبيدي
احمد ويسي
رضا بيات
محمد برزگري بافقي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll