Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
بمانعلي عبداللهي
نام پدر :
محمدرضا
دانشگاه :
مركز تربيت معلم شهيد پاك نژاد يزد
مقطع تحصيلي :
كارداني
رشته تحصيلي :
معلمي
مكان تولد :
مهريز - روستاي بغدادآباد (يزد)
تاريخ تولد :
1342/04/07
تاريخ شهادت :
1361/04/22
مكان شهادت :
شلمچه
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات آقای علی زارع دوست شهید بمانعلی عبداللهی
راوي :
دوست شهيد
حاج علی زارع دوست شهید در جبهه
ما در عملیات بیت المقدس حالت پدافندی بودیم که گروهی در پادگان امام حسین که گردان خط شکنی بود در پادگان کربلای اهواز خدمت می کردیم. باشهید عبداللهی همراه بودیم. همرزمان خود را تشویق می کرد که روزنامه بخوانند ودر مسائل دینی راهنمایی می کرد.خیلی شوخ طبع بود از شهید شدن خود مطمئن بود ما که با بچه های دیگر شوخی می کردیم می گفت:شوخی خیلی خوب است ولی در حدی شوخی بکنید که طرف بدش نیاید و ما را ارشاد می کرد. نصف شب در پادگان خواب بودیم آماده باش زدند صدای آژیر بلند شد وگفتند: از قرار معلوم دشمن پاتک زده وهلیکوپتری در پادگان نشست وگفتند سریع آماده شوید که می خواهیم به خط برویم. سریع بچه ها آماده شدند و جلوی هلیکوپتر به صف شدند که در حین سوار شدن دستور از فرماندهی آمد که تک دشمن را جواب دادند و فعلا باشید تا خبرتان دهند. شهید عبداللهی خیلی ناراحت شد و گفت چطور ما آمدیم که برویم به جبهه که همه اش باید انتظار بکشیم که به خط برویم وهیچ طوری توفیق حاصل نمی شود. در پادگان امام حسین(ع) که بودیم خرمشهر آزاد شد از انواع شیرینی جات آنجا بود. شهید عبداللهی می گفت ما این شیرینی به دردمان نمی خورد باید به آنجا رفته باشیم وپا زمین می زد و می گفت خدایا چکار کرده ایم که نباید در عملیات باشیم ما فکر می کردیم شوخی می کند ولی جدی می گفت ما باید اینجا باشیم غذا و آموزش مان بدهند وآنجا نباشیم. یکی از بچه ها گفت که شما باید اینجا آماده باش باشید که هروقت به شما نیاز داشتند بروید. همانجا شهید عاصی زاده آمد توی سنگر و گفت که من نباید به شما بگویم ولی شما یک گروه خط شکن هستید که به وقتش باید بروید وخط دشمن را بشکنید عملیات خیلی مهمی در پیش داریم که شما یزدی ها با دل و جان می جنگید و راه شما جداگانه است که شهید عبداللهی آرام گرفت.
عبداللهی می گفت اگر کاری را انجام می دهید کاری هنری باشد که یک عکسی است که 2 بار چاپ شده است و روی یک صفحه است. اگر عکس بر می دارید یک عکس طبیعی باشد نه اینکه بایستید و عکستان بگیرند در یکی از عکس ها در حال روزنامه خواندن بود به شوخی می گفت: من شهید می شوم و من را به قبرستان می برند و مادرم یک پتو به من می دهد که نیایم به خانه. من به شوخی یک کمپوت به او دارم که بخور اگر شهید شدی با شکم خالی نباشی. گفت: شهید شدن شدن افتخاری می خواهد شکم پر و خالی اش مطرح نیست. خیلی عادی در پادگان می گشت. خیلی از افراد می گفتند: این فرد کسی است که خیلی افتاده راه می رود. اسامی افراد و عکس بیت المقدس راپشت لباس رزمندگان می کشید می گفت: بچه ها این کارها را انجام دهید که به احتمال 99 درصد این کفش شما، این لباس شما بلکه کفن شماست.
عبداللهی در پادگان امام حسین(ع) وقتی شهید صدوقی شهید شده بود شعر گفت،خط نوشت،وعکس ایشان را کشید (که عکس آن هم هست)گریه وزاری می کرد و می گفت چه نعمت بزرگی را از دست دادیم.
می گفتیم بابا خسته می شوی بیا برویم این طرف تفریح. می گفت جایی که ما هستیم در هر قدمش،شهیدان قدم گذاشته اند. شهید جنگ تحمیلی کمتر از شهید صدر اسلام نیست. ما به عشق امام حسین(ع)،وطن وناموس خودمان و به امید اینکه خطی باشیم برای آیندگان،به اینجا آمده ایم. می گفتیم:بابا ما کجا و آینده فرزندان کجا،ما یک بنده تقصیر کاری هستیم که به اینجا آمده ایم تا گناهانمان ریخته شود. من خیلی سنم کم بود و 15 سالم نشده بود و به ما می گفت:که شماها هیچ گناهی ندارید و خوش به سعادتان که خوب موقعی آمدید و اگر شهید بشوید جاهایی که شما هستید خیلی بهتر است و ما نمی توانیم باشیم.
یکی از راهنمایی هایی که می کردند این بود که در دعای توسل وکمیل خود از خاطرات رزمندگان بگویید. دعا خواندن را به همه یاد بدهید می گفت:کاری کنید که در خط مقدم هم که هستید برای خانواده خود دلتنگ نشوید،به مادیات وابسته نشوید. می گفت: من الان اگر پشت خط بودم یک معلم بودم ومی توانستم 4نفر دیگر را درس یاد بدهم ولی می دانم اینجا مهمتر است کسانی که می خواستند و شهید عبداللهی قبول می کرد چیزی به آنها یاد می داد. بعد از شهادت ایشان فهمیدم که کسانی را در گردان امام حسین(ع) داشتیم که اهل نماز و دعا نبودند. ما اصلاً خبر نداشتیم مدتی که از شهادت شان گذشت سر قبر شهید عبداللهی، مادر و پدر شهید سر قبر نشسته بودند که آن افراد آمدند و گفتند: فرزندی بار آورده بودید که به حدی ما را ارشاد و تلاش کرد که نماز، دعا و راه اسلام را به ما یاد دادند.
در اهواز در تیپ کربلا بودیم بعضی از روزها برای تلفن زدن و تفریح به بیرون می رفتیم شاید با وسایل پادگان به بیرون می رفتیم. حریف ایشان نمی شدیم که با ما بیایند می گفتیم: پدر و مادرتان نگرانتان هستند می رویم تلفنی می زنیم و پل کارون خیلی قشنگه کاهو های اهوازی خیلی خوشمزه است، تفریحی می کنیم و برمی گردیم. می گفت: من می روم ولی به وقتش که با هزینه خودم باشد، از پول و وقت بیت المال استفاده نمی کنم.
در خط مقدم که رفته بودیم بچه ها می گفتند نماز شب اش ترک نمی شد. به بچه ها می گفت لباس شستن، واکس زدن، اسلحه تمیز کردن خیلی خوب بلدم لباس ها را بیاورید تا بشویم و...
خطی را که می نوشت می گفت من این قدر تمرین کرده ام که به اینجا بیایم و پشت لباس رزمندگان بنویسم به او می گفتیم: برو در تبلیغات گردان فعالیت کن، می گفت: من ترسم این است که موقعی که می خواهیم به عملیات برویم نگذارند بروم و من را پشت خط نگه دارند.
تااینکه به خط رفتیم یک چند مدتی با خط آشنایی کامل پیدا کردیم. تا اینکه بعد از بعداز ظهر یکی از روزها شهید عاصی زاده که فرمانده گروهان ما بودند همراه شهید تفکری (معاون فرمانده گردان)گفتند: که هیچ کس حق عقب رفتن ندارد و امشب عملیات گسترده ای در پیش داریم . بچه ها خیلی خوشحال شدند نماز مغرب وعشا را که خواندیم شهید عاصی زاده رفتند بالای خاکریز واز برنامه شب عملیات و کل خط برای ما گفتند.گفتند از قرار معلوم کل میدان مین که قرار بوده پاکسازی شود احتمالا دستی در کار بوده ومیدان مین پاکسازی نشده است یک اندازه کمی از میدان مین شاید پاکسازی شده باشد شاید نشده باشد.عاصی زاده گفت فرض کنید اینجا صحرای کربلاست، هر کس که اینجا بماند بلا استثنا شهید می شود حالا هم تیر اندازی و هم میدان مین است و دژ مستحکمی است که دشمن درست کرده است ،اگر کسی آرزویی در دنیا دارد و نمی خواهد کشته شود از تاریکی شب استفاده کند و جاده را که بلد است برگردد. این صحبت را که بچه ها از شهید عاصی زاده شنیدند خیلی خوشحال شدند وسردر سر هم گذاشتند شهید عبداللهی اولین کسی را که با او خداحافظی کرد آقای صمدی بود وبعد به سراغ ما آمد گفتم چیزی نمی خواهی به همدیگر بگوییم.گفت نه همدیگر را حلال کنیم که هیچ کداممان نمی توانیم خبر پس ببریم همه مان قرار است شهید شویم.گفتم یک چیزی شما بگو بچه هم محله ای هستیم. گفت من هیچ کار با هیچ کس ندارم هر کس با من کار دارد برخیزد بیاید اینجا، با ذوق گریه می کرد.
چند لحظه ای گذشت و اجازه حرکت به سوی خط مقدم دادند. وقتی به میدان مین رسیدیم چند تا از بچه ها جان فدا شدند و امدادهای الهی را در آنجا دیدیم شهید عبداللهی در همانجا با تیر دشمن به شهادت رسید در گروهی که ما بودیم خبر رسید که عبداللهی شهید شد بعد از شهادت عبداللهی به یکی از بچه ها گفتم که سنگر ضد هوایی را باید با آرپی جی 7 بزنیم گفت نمی شود ویکی از بچه ها بلند شد وسنگر ضد هوایی را زد یکی دیگر از بچه ها آن طرف بلند شد وسنگر دوشکا را زد وسنگرها که منهدم شد با بچه ها به جلو هجوم بردیم.بعد از خط دوم آنها دکوی بزرگی بود که پرورش ماهی بود و دشمن تمام تجهیزات خود را از طریق پلی که درست کرده بود به آنجا آورده بود و اولین کاری که شهید عاصی زاده کرده بود و نگذاشتند ما متوجه آن بشویم یک گروهی را جدا کرده بودند و سراغ پل رفتند و منفجر کردند و یک نفر از دشمن نتوانستند به عقب بر گردند .چند تا از جیپ های دشمن در همان منطقه بود و یکی از جیپ های فرماندهی آنها می خواست راه فراری پیدا کند که همزمان چند نفر از بچه ها باآرپی جی جیپ را زدند. سنگرهای دشمن را با آرپی جی 7 زدند حرکت کردیم به خط مقدم.رسیدیم به پشت پرورش ماهی. حدود300-200 تا از تانک های دشمن و تمام تجهیزات دشمن و امکانات شان آنجا بود و راه فرار کردن نداشتند شهید عاصی زاده گفتند: تمام تجهیزات دشمن را منهدم کنید.التماس می کردیم بگذارید این ها را برمی گردانیم پشت خط.گفتند دستور از فرماندهی آمده که توپ وماشین و....دشمن همه را منهدم کنید وبرگردید عقب.بچه ها به بالای برجک تانک می رفتند وتمام تانک های دشمن را با نارنجک منهدم می کردند.یک آسمان نورانی شده بود به خاطر انفجار این تانک ها. یک آمبولانس سفید نو آنجا بود از همشهری های ما به عاصی زاده گفت: که این را حداقل ببریم که بتوانیم استفاده کنیم .شهید عاصی زاده گفتند دستور از بالاتر هر چه هست باید منهدم شود همین آمبولانس را هم منهدم کردند.وقتی به عقب برگشتیم برای ما سوال بود که چرا باید این همه از تجهیزات را منهدم می کردیم (شاید به قول بچه ها پول آن ها را نمی شد حساب کرد و برای ما مفید بود)بچه ها دنبال عاصی زاده می گشتند وقتی که دستور به عقب نشینی داده بودند معلوم شدکه هنوز عاصی زاده برنگشته است. تابعد از ظهر خیلی بچه ها جستجو کردند .دشمن در حال وارد شدن به خط بود می آمد و می رفت. خیلی برای ما مهم بود که باید عاصی زاده را پیدا کنیم. تا ساعت5-4بعد از ظهر دنبال ایشان گشتند که یکدفعه دیدیم بالای سر خاکریز ایستاده است بچه ها می گفتند عاصی زاده یک فرد عادی نیست، فردی است که نیروی غیبی دارد.در عملیات یکدفعه می دیدید بالای صف گردان است یکدفعه پایین صف گردان است. یکدفعه می دیدید بالای صف دارد پیام می دهد این خستگی توی عملیات واین طرف وآن طرف دویدن خستگی برایش معنی نداشت. گردان وقتی صف می شد شاید یک کیلومتر فاصله گردان بود بعدها متوجه شدیم که انهدام تجهیزات آن شب به این دلیل بود که سمت چپ و راست ما دو تا از لشکرها بودند که نتوانستند به جلو بیایند و به همین دلیل باید تجهیزات را منهدم می کردیم و وقت آوردن آنها را به عقب نداشتیم .
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
28 ارديبهشت 1403 / 9 ذيالقعده 1445 / 2024-May-17
شهدای امروز
حميد جهان بخش
سيدحسين ديباج
اصغر آروين
بهمن بابايي
رسول كاووسي
عليرضا جعفرزاده
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll